برگرفته شده از shahinph.blog.ir مسعود شهابی :: توپ تاپ

توپ تاپ

مشخصات بلاگ
کلمات کلیدی
بایگانی
نویسندگان

۱۸ مطلب توسط «مسعود شهابی» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۹ ق.ظ

ترس از آب

دلایل ترس از آب،غلبه بر ترس از آب،دلایل ترس از آب در آموزش شنا

ترس از آب

 

یکى از انواع ترس، ترس از آب است. برخى افراد به خاطر ترس از آب حاضر به شنا کردن نیستند و از این نعمت و ارزش اسلامى محروم مى‌شوند، اما کسانى که مى‌خواهند شنا یاد بگیرند، ابتدا ممکن است از آب بترسند اما وقتى شنا یاد بگیرند نه تنها از آب نمى‌ترسند بلکه لذت مى‌برند و تلاش مى‌کنند که به عمق هرچه بیشتر بروند و داخل آب بمانند.

آب در حقیقت ترس ندارد عاملى که موجب ترس مى‌شود مهم است. زیرا اکثر کودکان در ابتداى کودکى از آب و شنا و حمام به شدت وحشت دارند و به هیچ عنوان با رضا و رغبت حمام نمى‌کنند. لذا باید عامل ترس از بین برود تا فرد دست از ترس نابجاى خود بردارد و آب را چیز ترسناکى تصوّر نکند.

 

فوبیای آب سه بعد دارد: 

1) شناختی: یعنی تفکراتی که فرد در مورد آب دارد مانند غرق شدن، خفه شدن و .... 

2) احساسات: حس ترس و اضطراب شدید و گاه غیر قابل کنترل. 

3) علائم جسمانی: مانند بالا رفتن ضربان قلب، تعریق شدید، مشکل در تنفس، لرزش دست و پا و... . 

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۸ ، ۰۱:۰۹
مسعود شهابی
چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۶ ب.ظ

مطالبی که شاید بپسندید

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۳:۲۶
مسعود شهابی
چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۱۴ ب.ظ

5 داستان کوتاه پند آموز

 

«داستان شکر نعمت»

روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند، خیلی او را صدا می زند اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود. به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند، کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود.

 

بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد، بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید.

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۳:۱۴
مسعود شهابی
چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۲ ب.ظ

داستان زیبایی غوغای سکوت




داستان زیبا غوغای سکوت

«غوغای سکوت»

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.

 

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۲
مسعود شهابی
يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۳۳ ب.ظ

جملات کلیدی برای رسیدن به موفقیت

۱. ماهاتما گاندی (رهبر سیاسی و معنوی هندی‌ها):

    خوشحالی زمانی به دست می‌آید که فکرتان، سخن‌تان و عملکردتان در هماهنگیِ با هم باشند.

۲. رالف والدو امرسون (فیلسوف و نویسنده‌ی آمریکایی):

    با هر دقیقه عصبانیت، شصت ثانیه خوشحالی را از دست خواهید داد.

۳. دیل کارنگی (نویسنده و سخنران آمریکایی):

    چیزهایی که دارید، کسی که هستید، جایگاهی که در آن قرار دارید یا کاری که انجام می‌دهید، نمی‌تواند باعث خوشحالی و ناراحتی‌تان شود، بلکه تفکر نسبت به این موارد برای‌تان شادی به ارمغان می‌آورد.
۱ نظر ۱۱ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۳
مسعود شهابی



قدم زدن به عقب می‌تواند در تقویت حافظه کوتاه‌مدت موثر باشد‎

 

نتایج مطالعات نشان می‌دهد که قدم زدن به عقب می‌تواند در تقویت حافظه کوتاه‌مدت موثر باشد.

 

شرکت‌کنندگانی که قبل از آزمون به عقب راه رفته بودند، نسبت به افرادی که ایستاده یا به سمت جلو حرکت کرده بودند، در آزمون حافظه عملکرد بهتری داشتند.

 

در این بررسی، 114 شرکت‌کننده بعد از دیدن فیلمی به سوالات پاسخ دادند.

 

شرکت‌کنندگان به دو گروه تقسیم شدند: گروهی 10 متر به عقب یا جلو رفتند و گروه دیگر در یک نقطه ایستادند. بعد از آن، از شرکت‌کنندگان سوالاتی درباره رویدادهای فیلم پرسیده شد، گروهی که به عقب رفته بودند، تعداد سوالات بیشتری را پاسخ دادند.

 

ریچارد آلن محقق دانشگاه لیدز انگلستان عنوان کرد: این نتایج بسیار جالب بوده و ممکن است روش‌هایی برای بهبود عملکرد حافظه ارائه دهد.

 

نوار مغزی یا الکتروانسفالوگرافی برای ثبت فعالیت الکتریکی مغز کاربرد دارد که در این آزمایش مورد استفاده قرار گرفت.

 

هنگام آزمایش، سنسورهای کوچکی به افراد متصل  شد تا سیگنال‌های الکتریکی تولید شده را هنگامی که سلول‌های مغزی پیام ارسال می‌کنند، ثبت کنند.

 

به نقل از دیلی میل، محققان اظهار کردند: ارتباط بین مفاهیم «زمان» و « فضا » برای اینکه ذهن ما خاطرات را تشکیل دهد، ضروری است.

 

نتایج این بررسی می‌تواند به شناسایی علائم خاصی نظیر تشنج یا مشکلات حافظه کمک کند

۱ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۵:۲۱
مسعود شهابی

گفتن جملات مثبت به کودک می تواند حس قوی از امنیت، تعلق و ارزش را به او منتقل کند

 

جملات تاثیرگذار در رفتار و شخصیت کودک
تربیت کودک کار مهمی است به خصوص در سال‌های اولیه زندگی که کودکان بسیار تاثیرپذیر هستند و هویت آن‌ها در حال شکل گیری است. کودکانی که به سن مدرسه می‌رسند بیشتر در برابر اتفاقات در فضای جامعه قرار می‌گیرند به همین دلیل بیشتر نیاز به دلگرمی و راهنمایی دارند. اگر دنبال راهی برای حمایت و پشتیبانی از کودک خود می‌گردید  با بیان این ۶ جمله تاثیرگذار به کودک می‌توانید حس قوی از امنیت، هویت، تعلق و ارزش را به فرزندان خود منتقل کنید.‌


در دسترس بودن شما برای کودک بسیار مهم است. وقتی این جمله را به کودک خود می‌گویید ممکن است به شما نیاز نداشته باشد ولی آن‌ها به خاطر خواهند سپرد که شما قول دادید وقتی نیاز به کمک دارند شما در دسترس خواهید بود. در واقع این جمله تنها اجازه دادن به کودک نیست بلکه شما با بیان این جمله تاثیرگذار به کودک او را دعوت می‌کنید در هنگام نیاز حتما به شما مراجعه کند و به آن‌ها می‌فهمانید که شما هر کاری برای کمک به او انجام خواهید داد.


من به تو افتخار می‌کنم
طبق تحقیقات انجام شده از مردان میانسال مشخص شد بسیاری از آن‌ها هرگز جمله «من به تو افتخار می‌کنم» را از زبان پدر یا مادر خود نشنیده‌اند یا سال‌های زیادی برای شنیدن آن صبر کرده‌اند. بسیاری از افراد فکر می‌کنند تنها در صورتی می‌توانند توجه پدر یا مادر خود را جلب کنند که موفق بزرگی در ورزش کسب کنند یا شغل پر درآمدی داشته باشند.


پدران و مادران گرامی هرگز نگذارید کودکان شما برای شنید این جمله صبر کنند، هر چه زودتر به آن‌ها بگویید به وجود آن‌ها و به تلاش آن‌ها افتخار می‌کنید تا نتیجه آن را در زندگی کودک مشاهده کنید.


من به تو باور دارم

سال‌های نوجوانی و جوانی خود را به یاد بیاورید!‌ در آن سال‌ها چقدر به خودتان اطمینان و اعتماد به نفس داشتید؟ تردید و دو دلی از جمله ویژگی‌های انسان بودن است و شما با بیان جمله «به تو باور دارم» می‌توانید منبعی از حمایت و اطمینان برای کودک خود باشید. با گفتن این جمله به کودک خود می‌فهمانید که کسی در جایی از این جهان به آن‌ها و ارزش‌مندی آن‌ها باور دارد.

 

با گفتن جمله " من به تو باور دارم" به کودک خود اعتماد به نفس بدهید


من بهترین‌ها را برای تو می‌خواهم
بیان جمله «من همیشه بهترین‌ها را برای تو می‌خواهم» چندین مزیت دارد. اول از همه به کودکان می‌فهماند پشت سر همه‌ی تلاش‌ها و مشکلاتی که برای تربیت آن‌ها متحمل می‌شوید اهدافی دارید، همین موضوع به کودکان کمک می‌کند تا هنگامی که نظرات و تصمیمات شما با آن‌ها مطابقت ندارد راحت‌تر بتوانند تصمیمات شما را بپذیرند، چون می‌دانند شما بهترین چیزها را برای آن‌ها می‌خواهید.

 

دوم اینکه بیان این جمله به آن‌ها یادآوری می‌کند شما از صمیم قلب برای کمک به آن‌ها تلاش می‌کنید و در کنار آن‌ها هستید و نه در مقابل آن‌ها. پس بهتر است قبل از اینکه خواسته‌های شما و کودک شما در مقابل هم قرار بگیرد به او یادآوری کنید که بهترین چیز‌ها را برای آن‌ها می‌خواهید.

 

گفتن جمله "در کنار تو خواهم بود" حس امنیت را در کودک تقویت می کند

 

در کنار تو خواهم بود
این جمله به کودک نشان می‌دهد شما در کنارشان هستید و حاضرید به وسیله آن‌ها شناخته شوید حتی اگر اشتباهی مرتکب شوند یا مسئولیت کار دشواری بر عهده آن‌ها باشد. در واقع با بیان این جمله تاثیرگذار به کودک خود نشان می‌دهید حاضر به رنجش و تحمل سختی یا حرف شنیدن از دیگران هستید ولی کودک خود را تنها نمی‌گذارید و پشتیبان او هستید. این امر به آن‌ها کمک می‌کند تا بتوانند راحت‌تر تصمیم گیری کنند و مسئولیت‌پذیرتر باشند.


من عاشق تو هستم
جمله تاثیرگذار، ساده و پر از احساس «من عاشق تو هستم» هیچوقت ارزش خود را از دست نمی‌دهد، حتی اگر بارها آن را تکرار کنید. وقتی یه اتفاق ویژه در خانه می‌افتد به فرزند خود بگویید «من عاشق تو هستم». وقتی قرار است بخوابد و به شما شب بخیر می‌گوید به او بگویید «من عاشق تو هستم». وقتی فرزند خود را به مدرسه یا سر کار می‌رسانید به او بگویید «من عاشق تو هستم». بدون هیچ دلیلی در وسط روز به او بگویید «من عاشق تو هستم». با بیان این جمله احساس تعلق و دوست داشتن را به کودک خود منتقل می‌کنید


۰ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۴:۵۶
مسعود شهابی
شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۴ ب.ظ

نکات مهم رانندگی در جاده های برفی و یخ زده


 در هنگام رانندگی در برف و یخ مخصوصا در زمان سفر باید یک سری نکات را رعایت نمایید

 

در فصل های سرد سال که شروعی برای بارش های باران تند و ریزش برف است، باید مراعات رانندگی در برف و یخ را بکنید تا از بروز حوادث ناگوار دور بمانید. رانندگان خوب قبل از اینکه برای رانندگی آماده شوند، آب و هوا را بررسی کرده و سپس وضعیت خودرو خود را به همراه وضعیت جاده ای که می خواهند در آن برانند، زیر نظر می گیرند. در هنگام رانندگی در برف و یخ مخصوصا در زمان سفر باید یک سری نکات را رعایت نمایید.

رانندگی در برف و یخ:

یک راننده خوب باید قبل از اینکه با بارش های شدید برف و باران روبرو شود، تمهیدات لازم را برای ماشین و خودروی خود انجام دهد. شما تمام کارهای از قبل پیش بینی شده را انجام می دهند تا در هنگام برف و یخبندان از بروز سوانح ناگوار جلوگیری کنید. جدای از کارهایی که برای سلامت ماشین خود انجام می دهید، باید مهارت لازم برای رانندگی در برف و یخ را هم داشته باشید. برای دست آوردن چنین مهارت هایی با تمرین، رعایت نکات ایمنی و به کار بردن تدابیر امنیتی می توانید خود را برای رانندگی در این شرایط مهیا نمایید. با این حال، اگر مجبور به رانندگی در این گونه شرایط آب و هوایی دشوار نیستید، ترجیحا به سراغ رانندگی در برف و یخ نروید.


سعی کنید اگر با وسیله نقلیه شخصی قصد سفر دارید، سفرتان را در زمان هایی انجام دهید که از وضعیت جاده ها کاملا اطلاع دارید و آب و هوا برای سفر جاده ای مناسب است. در غیر این صورت، تمام سعی خود را بکنید که با وسایل نقلیه عمومی همانند قطار به سفر بروید. اما، نکات رانندگی در برف و یخ چیست؟ و باید قبل از به جاده زدن، چه کارهایی را برای خودروی شخصی خود انجام دهید؟ با ما همراه باشید.


نحوه انتخاب لاستیک برای بارندگی ها

اگر می خواهید در فصل زمستان به سفر جاده ای بروید و احتمال بارش برف را می دهید، باید حتما از لاستیک هایی با آج های درشت استفاده کنید. اگر لاستیک ماشین هایتان کهنه و فرسوده شده و آج های آن ساییده شده اند، آن ها را با لاستیک های آج درشت تعویض نمایید. به دلیل اینکه اصطحکاک لاستیک ها با جاده برفی کمتر می شود، احتمال سر خوردن لاستیک ها وجود دارد. در نتیجه جدای از لاستیک های عاج داری که برای زمستان وجود دارند، باید از زنجیر چرخ یا لاستیک های میخ دار استفاده نمایید. از لاستیک های خوب می توان به لاستیک های رادیال اشاره کرد.


نکته: هیچ گاه لاستیک های معمولی را با لاستیک های رادیال برای رانندگی در برف و یخ استفاده نکنید!

 

 اصطحکاک لاستیک ها با جاده برفی کمتر می شود، احتمال سر خوردن لاستیک ها وجود دارد

 

لوازم شخصی که برای رانندگی در زمستان لازم دارید

فقط ماشین شما نیست که باید برای آن لوازم ضروری به همراه داشته باشید، بلکه برای خود و سرنشینان نیز بهتر است که برای مواقع بحرانی وسایلی بردارید. در فصول سرد، زمانی که ماشین برای مدت طولانی خاموش باشد، سرما از راه بدنه و منفذهای ریز، وارد خودرو شده و اوضاع ناراحت کننده ای را برای شما به وجود می آورد.


گاهی نیز، ماشین در برف و بارش دچار نقص فنی می شود که این وضعیت موجب آزار سرنشینان می شود. در نتیجه این موارد، همواره با خود لباس گرم و پتو به همراه داشته باشید. کلاه و دستکش های گرم را نیز فراموش نکنید. کفش های زمستانی راحت بپوشید. کفش هایی که رانندگی با آن ها راحت باشد و در صورت پیاده راه رفتن در برف، باعث ناراحتی و آزار شما نشود. لباس و تجهیزات گرم برای دیگر سرنشینان نیز بسیار اهمیت دارد. برای هر فرد یک پتوی مسافرتی بسیار کارساز خواهد بود.


با این حال، یادتان باشد اگر در مناطق پر بارش و برف مجبور به توقف شدید، ابتدا خونسردی خود را حفظ کنید. خوردن تنقلات و غذای گرم همانند مغزیجات گردو و پسته یا یک نوشیدنی گرم به شما کمک بزرگی خواهد نمود.

 

سعی کنید تا جای امکان در سرما، حتی درون ماشین نخوابید.


رانندگی در زمان شروع باران

حتما شما هم شنیده اید که در زمان بارندگی تند رانندگی نکنید و مواظب لغزندگی جاده ها باشید. بله، این موضوع بسیار حیاتی است، چرا که از پیش آمدن اتفاقات ناگوار جلوگیری می کند. در هنگام شروع بارش برف یا باران، زمین بسیار لغزنده می شود، در نتیجه کنترل خودرو سخت تر شده و در سرعت های بالا حتی رانندگان حرفه ای نیز قادر به کنترل خودرو نخواهند بود. در این مواقع سعی کنید که با احتیاط رانندگی کنید، فاصله مناسب ماشین خود را تا ماشین جلویی حفظ کنید.


با سرعت مجاز برای مواقع بارندگی رانندگی کنید. رانندگی در برف و یخ نیاز به تمرکز و دقت بالای شما به جاده و دیگر ماشین ها دارد. سعی کنید با سرعتی یکسان رانندگی کنید. در پیچ ها از سرعت خود بکاهید و هنگامی که سرعت خودرو بالاست، از تغییر دنده سبک به سنگین خودداری نمایید.


به گونه ای رانندگی کنید که نیاز به ترمز ناگهانی نداشته باشید. در صورت ترمز نیز پا را از روی پدال گاز یا فشار دادن ترمز به طور ناگهانی بپرهیزید. باید در دو مرحله عمل ترمز را انجام دهید. در هنگام آموزش رانندگی، یادگیری این موارد بسیار اهمیت دارد.

 

 برای رانندگی در برف  باید از زنجیر چرخ یا لاستیک های میخ دار استفاده نمایید


نکات بیشتر برای رانندگی در برف

یکی از صحنه های رویایی در هنگام سفر، رانندگی در جاده های یک دست سفید و زیبای برفی است. برای لذت بردن از چنین مناظری و رانندگی در طبیعت باید زنجیر چرخ یا لاستیک یخ شکن داشته باشید. بهتر است قبل از اینکه با چنین شرایطی روبرو شوید، بستن زنجیر چرخ را یاد بگیرید.


با دنده سنگین حرکت کنید. به خاطر بسپارید که اگر لاستیک های معمولی داشته باشید و ناچار به رانندگی در برف و یخ شدید، به آهستگی و با دنده سنگین، با دقت بسیار می توانید از این شرایط دور شوید. حتی می توانید باد لاستیک ها را کمی کم کنید تا میزان سنگینی و اصطحکاک لاستیک را با جاده بیشتر نمایید.


اگر ماشین در برف حرکت نمی کرد، با دست برف جمع شده در جلو لاستیک را جدا کنید. همچنین ریختن نمک یا شن بر روی زمین یخ زده و برفی بسیار کمک کننده خواهد بود. اگر این موارد نیز جواب نداد، در جلوی لاستیک های ماشین، زیرپایی یا گونی پهن کنید تا ماشین از چاله برفی بیرون بیاید. ماشین را به آرامی و با دنده دو بر روی گونی ها به حرکت در آورید. در نتیجه به همراه داشتن وسایلی همچون گونی، نمک یا شن، زنجیر چرخ، پتوی اضافه و لباس گرم و لوازم یدکی خودرو در صندوق عقب خودرو الزامی است.


باید با نوع ماشین خود هم آگاه باشید. این موضوع که ماشین شما، جزو اتومبیل های دیفرانسیل عقب و موتور جلو است یا اینکه دیفرانسیل جلو و موتور جلو دارد، در هنگام رانندگی در برف و یخ بسیار مهم است. کنترل فرمان در ماشین های دیفرانسیل جلو و موتور جلو بسیار راحت تر از دیگر اتومبیل هاست.


در برف و یخ چگونه برانیم

به چراغ های ماشین دقت داشته باشید. با نور پایین و با احتیاط در هوای مه آلود رانندگی کنید. اگر مه شکن ندارید یا هوا به اندازه ای مه آلود است که به هیچ عنوان تا چند متر جلوتر از ماشین را نمی توانید ببینید، سعی کنید ماشین را با چراغ های روشن، جایی دورتر از خط جاده پارک کنید و تا زمان از بین رفتن مه صبر کنید. برای چنین شرایطی همیشه چراغ های جلو، راهنماها و چراغ های عقب را بررسی کنید. شیشه های بغل، برف پاک کن ها و بخاری را نیز بررسی کنید تا ایرادی نداشته باشند.

- در هنگام رانندگی در برف و یخ از نور پایین برای نتیجه بهتر در دید استفاده کنید.

- به مسیر دقت کنید و تا حد امکان از خطوط وسط و کناره جاده استفاده کرده و ماشین را در مسیر درست قرار دهید.

- با سرعت ثابت رانندگی و کمتر از جاده های خشک رانندگی کنید.

- در پیچ ها به آرامی و با دقت بیشتر رانندگی کنید و فرمان ماشین را به سرعت نچرخانید.

- از ترمز ناگهانی یا گردش ناگهانی بپرهیزید.

- پای خود را بسیار بر روی پدال گاز فشار ندهید یا به سرعت تغییر سرعت ندهید


در هنگام رانندگی در برف و یخ جاده ها را بشناسید. اگر جاده دست انداز بسیار دارد، اگر باریک است، اگر در یک سمت شما دره، پرتگاه یا هر تغییر ارتفاعی وجود دارد، حواس خود را بیشتر جمع نموده، با دنده سنگین برانید و از لبه ها فاصل بگیرید.


در هنگام گردش به هیچ عنوان از ترمز استفاده نکنید. اگر نیاز به ترمز و کاهش سرعت دارید، آن را زمانی که در مسیر مستقیم هستید انجام دهید و فاصله ترمز را بر روی برف و یخ بیشتر از حد معمول در نظر بگیرید. به آرامی و به گونه ای ترمز کنید که چرخ ها قفل نشوند. برای ترمز در هنگام رانندگی در برف و یخ ۳ الی ۴ برابر فاصله عادی را در نظر بگیرید. در صورت سر خوردن ماشین، تنها پایتان را از روی پدال گاز بردارید و فرمان را در مسیر چرخش نگاه دارید تا به چرخ های جلوی ماشین فرصت قرار گیری بر روی جاده را بدهید. مراقب دیگر رانندگان نیز باشید. در این مواقع اصلا ترمز نکنید.



۰ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۴:۴۴
مسعود شهابی
شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۸ ب.ظ

جوک های خنده دار


جملات طنز جدید

 

مناجات یه دختر با خدا 

.

.

اصلا من به درک...

مامانم دلش داماد می خواد 

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جوک خنده دار 

 

تنها ردی که تو زندگی از خودم جا گذاشتم ...

ردِ آب زباله رو پله ها بود

که متاسفانه مدیر ساختمون استقبال نکرد و همین روزا باید تخلیه کنم

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جوک های طنز و خنده دار

 

امروز صبح برام پیامک اومده اقامت اروپا انتظار شما را میکشد …

 .

.

حالا موندم برم یا بذارم مثل سگ انتظار بکشند! 

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

 جوک خفن

 

میگن بعضیا هستن هرچقدرم نگاشون کنی سیر نمیشی ...

.

.

.

راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم... 

.

بعضیا هستم 

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

مطالب طنز جدید

 

‏طرف اومده میگه من پول دستم میاد، سکه میخرم میذارم کنار

 .

.

.

والامن چندتا مسیرو پیاده میرم که تا آخر ماه با پولش بسته ی اینترنتم رو تمدید کنم

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جملات طنز

 

به دوست دخترم گفتم بیا بریم بیرون دلم گرفته . . .

گفت برو به اونی که دلت براش گرفته بگو باهات بیاد

.

.

گیر کردیم به خدا از دست این دخترا

خب اون کار داشت به تو گفتم دیگه

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جوک خنده دار

 

میگن تو ژاپن بعد کلاس چهارم شغل آینده بچه معلوم میشه دیگه تو همین زمینه درس میخونه

.

.

.

معلم کلاس چهارم ما هم همش به ما میگفت شما حمال میشید

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

 جوک خیلی خنده دار

 

امروز 10 تا پست عاشقانه برای شوهرم گذاشتم.

دیدم جواب داده : " عزیزم ، ﺣﻘﻮﻗﻤﻮ ﺑﮕﻴﺮﻡ چشم...! "

چقد باکمالات 

چقد بافهم 

چقد باشعور

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

مطالب طنز

 

رفته بودم حموم 

بابام اومده پشت در صدام میزنه

میگم بله

میگه حمومی

میگم نه اینجا لندنه صدای منو از رادیو بی بی سی دارید

میگه در زدم بهت بگم خانمت اومده رفته سر گوشیت داره تلگرام و لاینت رو نگاه میکنه 

لباس و حولت رو هم از پشت در بر میدارم که امشب تو لندن بمونی تا بفهمی درست جواب پدرت رو بدی

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جوک خنده دار

 

خارجکی یعنی چه؟

.

.

.

دختری هست که با جکی جان نسبت خواهری دارد!

اینو دیگه عمرا نمیدونستید 

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جوک های جدید

 

جدی پول میدین عینک آفتابی میخرین؟ ؟ ؟

من با شماره چشم هفت به بابام میگم پول بده عینک طبی بخرم، میگه پسرم این دنیا ارزش دیدن نداره.

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

 جوک های خنده دار

 

‏تو گروه فامیلی بچه ها گفتن بریم این هفته پارک آبی.

من گفتم آبی و قرمزش فرقی نداره من اول تاب سوار میشم

.

.

 نمیدونم لفت دادم؟

 یا انداختنم بیرون

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جوک خفن

 

یارو داشت از دیوار بالا میرفت،تا دید منو گفت:

عموجان میشه کمک کنی گیر کردم

.

.

.

گفت:کمک میکنم ولی شما که

عموی منی چرا نمیدونی اینجا خونه ماست؟

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

 جملات طنز

 

یکی میگفت: باید از کنار مشکلات باسرعت عبور کنی و بگی: “میگ میگ”

اما نمیدونست مشکلات نشستن رومون میگن: “انگوری انگوری”!

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

مطالب طنز جدید

 

از معدود بچه هایی بودم که وقتی ازم میپرسیدن میخوای در آینده چی بشی؟ آروم لبخند میزدم و میگفتم هیچی،نمیدونم.

و از معدود افرادی هستم که به اون حرف کودکیم رسیدم

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جملات طنز جدید

 

میگن عطر ندید به طرفتون، جدایی میاره. ولی در مورد من عکس جدایی میاره. واسه هر کسی عکسمو فرستادم، رفت دیگه اصن جوابمو نداد نامرد. 

 

جوک های جدید, جوک خیلی خنده دار

جوک خنده دار

 

ما مردا سلمونی که میریم، همینکه طرف شاهرگ مون رو نزنه راضی ایم ازش وگرنه که مدل موهامون خودش دو هفته بعد درست میشه... 

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۴:۲۸
مسعود شهابی

جنگ جهانی دوم، جنگی فراگیر بین اول سپتامبر ۱۹۳۹ تا دوم سپتامبر ۱۹۴۵ بود. البته درگیری‌های مرتبط با این جنگ از چند سال پیش از آن آغاز شده بودند. این جنگ بسیاری از کشورهای جهان از جمله تمامی ابرقدرت‌های روز را درگیر خود کرد تا جایی که دو دسته از کشورهای مختلف با تشکیل اتحادهای نظامی به نام‌های متّحدین و متّفقین در مقابل یکدیگر صف آرایی کردند.

 

عکس های جنگ جهانی دوم

 

این جنگ گسترده‌ترین جنگ جهانی تاریخ بشر بود که در آن بیش از ۱۰۰ میلیون نفر از قریب به سی کشور مختلف به صورت مستقیم در آن جنگیدند. در طول این جنگ که حالت یک جنگ تمام عیار به خود گرفته بود، کشورهای مختلف تمامی توان اقتصادی، صنعتی و علمی خود را صرف جنگ کردند تا حدی که تفاوتی بین منابع نظامی و غیرنظامی در آن نبود.

 

این جنگ همچنین باعث کشتار جمعی غیرنظامیان و بمباران‌های راهبردی نابودکننده گسترده علیه مقاصد صنعتی و مراکز تمرکز مردم (که به مرگ بیش یک میلیون نفر از جمله در حملات اتمی به دو شهر ژاپنی انجامید) شد. در طول جنگ جهانی دوم ۵۰ تا ۸۵ میلیون نفر کشته شدند که این آمار خونین‌ترین درگیری انسان در طول تاریخ بشریت است.

 

این جنگ علاوه‌ بر اروپا، در بخش‌های‌ گسترده‌ای‌ از قاره‌ آسیا و آفریقا تأثیرات‌ مخرب‌ عمده‌ای‌ برجای‌ گذاشت‌ و کشورهای‌ اسلامی‌، از جمله‌ ایران را درگیر خود کرد‌.

 

آغازگر جنگ جهانی دوم

 

علل اصلی آغاز جنگ جهانی دوم 

علل اصلی جنگ جهانی دوم عبارت بود از اشتباهات عهدنامه ورسای (7 مه 1919) که ظاهراً به جنگ جهانی اول پایان داد، همچنین پیامدهای بحران اقتصادی سال 1929 و از همه مهم تر رقابت سیاسی فاشیسم و دموکراسی های غربی و مارکسیسم. عامل اخیر چنان در جنگ جهانی دوم مؤثر بود که نبرد میان کشورهای درگیر، به شکل بی سابقه ای، عموم مردم را به قلمرو جنگ کشاند، به طوری که در پایان جنگ جهانی دوم تعداد کشته شدگان نظامی و غیرنظامی تقریباً با هم برابری می کرد. 

 

جنگ جهانی دوم، که بین دو بلوک متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن) و متفقین (انگلیس و فرانسه و آمریکا و شوروی) درگرفت، به لحاظ گستردگی جغرافیایی و قدرت تخریب منابع انسانی و طبیعی، بی همتا بوده است.

وضع اسفبار زندگی مردم آلمان به دنبال شکست در جنگ جهانی اول و الزام دولت آلمان به پرداخت غرامت جنگی سنگین، ظهور آدولف هیتلر را که عامل اصلی شروع جنگ جهانی دوم بود، تسهیل کرد.

 

هیتلر که شکست آلمان را نتیجه توطئه یهودیان و کمونیست ها می دانست، نه تنها خواستار تجدیدنظر در عهدنامه ورسای شد، بلکه با طرح شعار پان ژرمنیسم و با اعلام برتری کامل نژاد ژرمن، حق گسترش قلمرو آلمان تا سرزمین ملت های اسلاو در اروپای مرکزی و شرقی را مسلّم انگاشت و تبعیض نژادی را اساس جهان بینی خود قرار داد و به همین شکل در صدد گسترش نفوذ خود در دیگر نقاط جهان برآمد. 

 

از سوی دیگر جامعه ملل، ایتالیا را به سبب اشغال اتیوپی در سال 1935، تحریم اقتصادی کرد و این امر به ایجاد محور رُم ـ برلین در سال 1936 انجامید. 

پس از جنگ جهانی اول، بریتانیا، روسیه، فرانسه و آمریکا، حدود 78 میلیون کیلومتر مربع از خاک کره زمین (بیش از نیمی از خشکی های جهان) را در اختیار داشتند. در مقابل، سرزمین های متعلق به آلمان، ایتالیا و ژاپن مجموعاً به حدود 6/2 میلیون کیلومتر مربع می رسید. 

 

این تفاوت ها بیانگر چرایی عزم کشورهای کامیاب (بریتانیا، روسیه، فرانسه و آمریکا) در حفظ مرزهای موجود و اجتناب آن ها از جنگ و در عین حال دلیل تداوم ناخرسندی فزاینده آلمان، ایتالیا و ژاپن بود. این امر 3 کشور اخیر را در طول 20 سال ترک مخاصمه (1919ـ 1939)، به سوی توسعه ابزارهای جنگی کشاند و آن ها را به گسترش سرزمین هایشان واداشت و ستیزه جویی های آن ها اسباب جنگ جهانی دوم را فراهم آورد. 

 

اشغال پراگ، پایتخت لهستان، به دست ارتش آلمان برای متفقین تحمل پذیر نبود. اتحاد جماهیر شوروی، که به قدرت مقاومت دولت های غربی در برابر آلمان اطمینان نداشت، ترجیح داد به آلمان نزدیک شود. پیمان عدم تعرض آلمان و شوروی در 23 اوت 1939، نگرانی هیتلر را از جنگ در دو جبهه زدود.



آدولف هیتلر رهبر حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان بود

 

رهبران جنگ جهانی دوم

آدولف هیتلر

آدولف هیتلر رهبر حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان بود. او بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۴ صدراعظم آلمان، و از ۱۹۳۴ به بعد، هم‌زمان در مقام پیشوای رایش بزرگ آلمان حکومت کرد.هیتلر به عنوان یک کهنه‌سرباز مدال دار جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۲۰ به حزب ملی‌گرای نازی پیوست و در سال ۱۹۲۱ به ریاست آن رسید. در ۱۹۴۴ در پناهگاه زیرزمینی هیتلر در زمان جلسه فرماندهی، با دسیسه تعدادی از ژنرالهایش، بمبی منفجر کردند که البته سوءقصد ناموفق بوده و او زنده ماند. هیتلر در روزهای پایانی با -اوا براون- ازدواج کرد. در پی شکست آلمان در جنگ، او نهایتاً بهمراه همسرش در لحظات پایانی جنگ خودکشی کرد.

 

بنیتو موسولینی

بنیتو موسولینی روزنامه‌نگار، سیاستمدار و رهبر ایتالیای فاشیست طی دوران جنگ جهانی دوم بود. در سال‌های میان دو جنگ جهانی-دهه ۲۰ میلادی- موسولینی که فرزند یک آهنگر بود و در حین جنگ جهانی اول وی به درجهٔ استواری نایل آمده بود، از نارضایتی مردم ایتالیا استفاده کرد و حزب ملی‌گرای فاشیسم را تشکیل داد او با تشکیل این حزب ادعا می‌کرد که می‌خواهد عظمت روم باستان را برای ایتالیا احیا کند. موسولینی ناتوان در برابر متفقین قسمت شمالی ایتالیا را با کمک آلمان اداره کرد که نهایتاً در هنگام فرار گرفتار پارتیزانها شده و تیرباران و جسدش شدیداً مضروب شد.

 

هیروهیتو :

میشینوما هیروهیتو یا امپراتور شووا یکصد و بیست و چهارمین امپراتور ژاپن بود که پس از مرگ پدرش به مقام امپراتوری نایل گردید، وی بین سال‌های ۱۹۲۶ تا ۱۹۸۹ امپراتور این کشور بود و تا قبل از پایان جنگ جهانی دوم وی را پسر آسمان می‌خواندند. او بهمراه دولت نظامیش با هیتلر و موسولینی پیمان اتحاد بست و با آغاز جنگ جهانی دوم دستور حمله به مستعمرات انگلستان و فرانسه در جنوب شرقی آسیا را صادر کرد هم چنین در سال ۱۹۴۱ فرمان بمب باران بندر پرل هاربر آمریکا را داد.

 

سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل سیاست‌مدار و نویسندهٔ بریتانیایی است 

 

متفقین

وینستون چرچیل

سر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل سیاست‌مدار و نویسندهٔ بریتانیایی است که بین سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخست‌وزیر بریتانیا بود. او افسر نیروی دریایی ارتش بریتانیا نیز بود.در ماه می ۱۹۴۰ نویل چمبرلن از سمت نخست‌وزیری کناره گرفت و وینستون چرچیل در سن ۶۵ سالگی در جای او به عنوان نخست‌وزیر و وزیر دفاع قرار گرفت. در زمان جنگ جهانی دوم هم‌زمان با پادشاهی جرج ششم، رهبری بریتانیادر دست وینستون چرچیل بود. چرچیل در طول جنگ به برقراری روابط قوی با رئیس‌جمهور آمریکا، فرانکلین روزولت پرداخت. چرچیل قدرت را در انتخابات بعد از جنگ در سال ۱۹۴۵ از دست داد با این حال رهبر اپوزیسیون باقی‌ماند. چرچیل اروپا و آمریکا را به اتحاد در مقابل کمونیسم تشویق می‌کرد. اصطلاح «پرده آهنین» نیز اولین بار توسط او به کار برده شد.

 

ژوزف استالین

ژوزف استالین رهبر و سیاست‌مدار کمونیست شوروی بود که از اواسط دهه ۲۰ تا مرگش در ۱۹۵۳ رهبر عملی حزب کمونیست اتحاد شوروی و در نتیجه رهبر دو فاکتوی کل این کشور بود. او با نام ژوزف ویسارینویچ جوگاشویلی در شهر گوری در گرجستان که آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود به دنیا آمد و در ۱۹۲۲ به مقام دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی رسید. پس از مرگ ولادیمیر لنین، استالین موفق شد در مبارزه قدرت در دهه ۲۰ بر لئون تروتسکی پیروز شود و رهبری حزب را در دست گیرد.استالین رهبر اتحاد شوروی در زمان جنگ جهانی دوم بود و تحت رهبری او این کشور نقشی حیاتی در شکست آلمان نازی در آن جنگ داشت. پس از جنگ، استالین اتحاد شوروی را به عنوان یکی از دو ابرقدرت جهانی مطرح کرد و تقریباً چهار دهه پس از مرگ او در ۱۹۵۳ این موقعیت همچنان برجا بود. 

 

فرانکلین دلانو روزولت

فرانکلین دلانو روزولت سی و دومین رئیس‌جمهور آمریکا بود. تأیید کمک‌های آمریکا به انگلیس و شوروی در سال ۱۹۴۱ زمینه مخالفت‌های داخلی با سیاست‌های وی را فراهم آورد اما حمله ژاپنی‌ها به پرل هاربر به این مخالفت‌ها پایان داد. سلسله جلسات وی با وینستون چرچیل و جوزف استالین مبانی جهان پس از جنگ جهانی دوم را بنیان نهاد. وی در سال ۱۹۴۴ برای چهارمین بار رئیس‌جمهور آمریکا شد. به علت اینکه تا آن زمان قانون محدودیت انتخاب ریاست جمهوری ایالات متحده به دو بار هنوز تصویب نشده بود به وی این فرصت را داد که ۴ بار به ریاست جمهوری انتخاب شود امری که در تاریخ آمریکا یک استثناست. وی در سال ۱۹۴۵ در دومین سال خدمت از چهارمین دوره ریاست جمهوریش تنها سه هفته به پایان جنگ جهانی دوم در اروپا درگذشت.

 

شارل دوگل

شعله‌ور شدن جنگ در اروپا منجر به تغییرات سیاسی متعددی در فرانسه شد و نهایتاً مارشال پتن به ریاست جمهوری فرانسه رسید. پس از اشغال فرانسه و امضای قرارداد صلح با آلمان نازی، دولتی وابسته به آلمان در جنوب فرانسه به نام دولت ویشی با ریاست جمهوری پتن ایجاد شد. ژنرال دوگل افسر ارتش فرانسه بود و در جنگ اول جهانی شرکت داشت و در نبرد وردون زخمی شد. در جریان جنگ جهانی دوم فرمانده نیروهای فرانسه آزاد در تبعید شد. او پس از جنگ به مقام ریاست جمهوری فرانسه رسید.

 

چیانگ کای‌شک

چیانگ کای شک رهبر سیاسی و نظامی ملی‌گرای چینی بود که پس از فوت سون یات سن در ۱۹۲۵ مدعی رهبری کومینتانگ شد و این رهبری را در اختیار گرفت. چیانگ در جنگ دوم چین و ژاپن نیروهای چینی را رهبری کرد در این جنگ موقعیت بین‌المللی او بهبود یافت اما موقعیت داخلی‌اش بدتر شد. در طول جنگ داخلی چین از ۱۹۲۶ تا ۱۹۴۹ چیانگ سعی در شکست دادن حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه تونگ داشت اما موفق به این کار نشد و نهایتاً خود به سختی شکست خورد و رهبری سیاسی چین به دست حزب کمونیست چین افتاد. چیانگ کای‌شک پس از این شکست به جزیره فورموسا پناه برد و دولتی ملی را موسوم به تایوان در این جزیره بنیان نهاد.

 


اوضاع ایران در زمان جنگ جهانی دوم

 

اشغال ایران در جنگ جهانی دوم

در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند. پس از اشغال، بلافاصله راه‌آهن سراسری ایران برای انتقال کمک‌های نظامی به پشت جبهه شوروی مورد استفاده قرار گرفت.

 

ایران که در آغاز جنگ بی‌طرفی خود را اعلام کرده بود نهایتاً در ۱۷ شهریور ۱۳۲۲ به آلمان نازی اعلان جنگ داد. هدف اصلی ایران از اعلان جنگ پیوستن به اعلامیه ملل متحد و شرکت در کنفرانس‌های صلح پس از جنگ بود. پس از اتمام جنگ، ارتش بریتانیا ایران را ترک کرد ولی نیروهای نظامی ارتش آمریکا و ارتش شوروی، همچنان در ایران باقی‌ماندند، که به تشکیل دو حکومت خودمختار و کوتاه‌مدت جمهوری مهاباد در کردستان و حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان انجامید.

 

دولت آمریکا در دسامبر ۱۹۴۱ به ژاپن اعلان جنگ داد و کشور ایالات متحده در این مرحله رسماً و عملاً با آلمان و ژاپن و ایتالیا وارد جنگ و جنگ از محدودهٔ اروپا خارج شد و جنبه جهانی پیدا کرد. از آن پس عملاً دولت آمریکا نیز به متفقین پیوست. اشغال ایران در جنگ جهانی دوم برای انتقال کمک‌های بریتانیا و آمریکا به شوروی به صورت پل تدارکاتی انجام گرفت.

 

خاک ایران از شمال توسط نیروهای شوروی و از جنوب توسط نیروهای بریتانیایی اشغال شد، و سیل کمک‌های تسلیحاتی از مسیر خلیج فارس با راه‌آهن سراسری بندر شاهپور (بندر امام خمینی) - بندر شاه (بندر ترکمن) به دریایی خزر و بندر آستراخان از رود ولگا و استالینگراد سوی اتحاد شوروی سرازیر شد. ارتش رضاشاه پهلوی که نتوانسته بود در مقابل یورش خارجی مقاومت کند منحل شد و خود شاه توسط بریتانیایی‌ها بازداشت و به آفریقای جنوبی و سپس جزیرهٔ موریس تبعید شد.

 

پس از اشغال ایران سیل کمک‌های متفقین به سوی شوروی روانه شده بود؛ این کشور توانست در ۱۹۴۲ موج جدیدی از دفاع مسکو را اجرا کند از سوی دیگر ایالات متحده وارد صحنه نبرد با ژاپن شده بود و شوروی توانسته بود نیروهای متمرکز در شرق را به غرب منتقل کند.

 

آمریکا دارایی‌های ژاپن را بلوک کرده و صادرات نفت به این کشور را متوقف کرد، ژاپن ۸۰ درصد از نفت مورد نیاز خود را از ایالات متحده آمریکا تأمین می‌کرد و این روند تقریباً شکست ژاپن بدون انرژی را حتمی نشان می‌داد. ژاپن به اجبار به کشورهای جنوب شرق آسیا مالزی و اندونزی و برمه را یکی پس از دیگری و به امید به دست آوردن منابع بیشتر انرژی حمله می‌کرد.

 

در فوریه ۱۹۴۲ ژاپن به‌ناچارً به فیلیپین متحد آمریکا و سنگاپور پایگاه بریتانیا حمله کرد و در این حملات توانست بیش از ۸۰٬۰۰۰ سرباز متفقین را اسیر کند. در پی این حمله ۲۲ کشور طی بیانیه‌ای که به منشور آتلانتیک معروف گشت به ژاپن اعلان جنگ دادند در طرف مقابل کشورهای متحد نیز به کشورهای متفق اعلان جنگ کردند در این بین شوروی به پیمان صلح با ژاپن پایبند ماند.

 


بمبارانهای سنگین و پیاپی شهر توکیو پایتخت ژاپن توسط بمب افکنهای آمریکایی

 

بمباران‌های جنگ جهانی دوم:

در جنگ جهانی دوم بمباران‌های بسیاری به وقوع پیوست. مشهورترین این بمباران‌ها در اینجا ذکر شده‌:

بمباران توکیو

بمبارانهای سنگین و پیاپی شهر توکیو پایتخت ژاپن توسط بمب افکنهای آمریکایی بشدت هولناک و ویرانگر و موجب آتش‌سوزیهای گسترده در شهر شد که تلفات بسیار و خرابیهای فراوان داشت.

 

بمباران درسدن

از ۱۳ فوریه تا ۱۵ فوریه ۱۹۴۵ (۲ماه قبل از پایان جنگ) در حالی که پیروزی متفقین قطعی می‌نمود، برای کمک به پیشرفت سریع‌تر نیروهای شوروی که از شرق به سوی آلمان درحال پیشروی بودند، بمب‌افکن‌های سنگین نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و نیروی هوایی ایالات متحده بیش از ۳۹۰۰ تُن بمب متعارف و آتشزا بر روی شهر درسدن فرو ریختند. شدت آتش‌سوزی به حدی بود که آسفالت خیابان‌ها نیز ذوب شد. آمار دقیقی از تعداد کشته شدگان در دسترس نیست، اما طبق تحقیقات اخیر، رقم کشته شدگان، بین ۲۴٬۰۰۰ تا ۴۰٬۰۰۰ نفر غیرنظامی تخمین زده می‌شود. منابع آلمانی آمار بیشتری داده و مدعی اند که به دلیل حضور آوارگان پناهندگان نواحی شرقی آلمان در درسدن پس آمار بسیار بیشتر تا ۴۰۰ هزار نفر نیز بالغ می‌شود.

 

چیزی که باعث شهرت این بمباران‌ها شد این بود که این بمباران‌ها نه توسط نیروی هوایی آلمان (لوفت وافه)، بلکه توسط نیروی هوایی انگلستان به عمل می‌انجامید. البته انگلستان این بمباران‌ها را بعد از تصرف فرانسه برای نابودی نیروهای آلمانی مستقر در خاک فرانسه انجام می‌داد اما بسیاری معتقدند که این بمباران‌ها جنایت جنگی انگلستان برای انتقامگیری از مردم نژاد ژرمن مخصوصاً فاجعه درسدن انجام شده‌است. بعضی می‌گویند انگلستان به متحد خود شوروی خیانت کرده‌است تا در تصاحب کارخانجات نظامی و غنایم دست برتر داشته باشد.

 


بمباران هیروشیما بدترین بمباران حوادث جنگی بود

 

بمباران اتمی هیروشیما

این بمباران یکی از بدترین حوادث جنگ بود. این بمباران اتمی در تاریخ دوشنبه، ساعت ۸ و ۱۵ دقیقه روز ۶ اوت ۱۹۴۵ به وقت محلی در شهر هیروشیما توسط آمریکا انجام گرفت و طی آن تعداد زیادی از مردم این شهر در چند ثانیه از بین رفتند. بمب افکن آمریکایی در این حمله یک بمب جدید غیرمتعارف از نوع اتمی به نام «پسر کوچک» را بر روی این شهر فروریخت. انرژی حاصل از این بمب برابر با ۱۶ هزار تن تی ان تی بود و باعث ویرانی کامل شهر هیروشیما و مردم ژاپنی ساکن این منطقه شد. مردمی که از دوردست انفجار این بمب را تماشا می‌کردند می‌گفتند که انگار خورشید دیگری دیده‌اند.

 

دو سوم ساختمان‌های هیروشیما از جمله کارخانه‌های فولادسازی و صنعتی چون میتسوبیشی در اثر این بمباران نابود شدند. تنها چیزی که از شهر باقی‌ماند ساختمان تالار ترویج صنعتی استانی هیروشیما بود که انفجار، بالای گنبد این بنا رخ می‌دهد و به خاطر قرار گرفتن در کانون مرکزی انفجار، کاملاً ویران نشد. دو روز بعد از این حمله اتحاد جماهیر شوروی به امپراتوری ژاپن اعلان جنگ کرد و جزایر کوریل را اشغال نمود.

 

بمباران اتمی ناکازاکی

سه روز بعد از بمباران هیروشیمای ژاپن، دومین بمب اتم آمریکا روی شهری دیگر از ژاپن به نام ناکازاکی انداخته شد. آسیبهای وارده به هیروشیما به مراتب بیشتر از این شهر ناکازاکی بوده‌است چرا که هیروشیما شهری صاف بوده و تشعشعات هسته‌ای تمام شهر را درنوردید ولی ناکازاکی حالتی داشت که شهر در میان دو دره تقسیم شده بود و نصف شهر در یک دره و نصف دیگر در دره مجاور قرار داشت و با رهاسازی بمب هسته‌ای در یکی از دره‌ها بخش دیگر شهر که در دره دیگر قرار داشت به مراتب آسیب کمتری دید.

بدین ترتیب در تاریخ پنجشنبه ۹ اوت ۱۹۴۵ میلادی، بمب دیگری به نام «مرد چاق» (به انگلیسی: Fat Man) بر روی شهر ناگازاکی انداخته شد.

پس از نابودی شهر ناکازاکی، ژاپن مجبور به تسلیم بی‌قید و شرط شد در حالیکه هنوز مناطقی را در جنوب‌شرق آسیا در تصرف داشت.

 


پایان جنگ جهانی دوم

 

پایان جنگ جهانی دوم  

کنفرانس تهران با شرکت چرچیل، روزولت و استالین از ۲۸ نوامبر تا ۱ دسامبر ۱۹۴۳ به صورت سری برگزار شد. هدف کلی این کنفرانس توافق دربارهٔ چهره جهان پس از پایان جنگ جهانی دوم بود.

جنگ در اروپا پس از خودکشی آدولف هیتلر و تسلیم آلمان نازی در ۳۰ آوریل، ۱۹۴۵ پایان یافت، اما در آسیا و اقیانوس آرام تا بمباران اتمی هیروشیما (۶ اوت ۱۹۴۵) و ناگازاکی (۹ اوت ۱۹۴۵) و در پی آن تسلیم ژاپن در ۲ سپتامبر، ۱۹۴۵ ادامه یافت.

 

بمباران اتمی آمریکایی‌ها در دو شهر ناکازاکی و هیروشیما که بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نفر را در چند ثانیه نابود کرد، از پیامدهای بزرگ منفی این جنگ محسوب می‌شود. این اولین کاربرد سلاح‌های هسته‌ای در تاریخ بشر بود.

 



۰ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۳
مسعود شهابی
جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ب.ظ

جملات کوتاه و قصار ویکتور هوگو


 

 چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.ویکتور هوگو

عذاب وجدان ، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.ویکتور هوگو

هر چه از کوه بالاتر می رویم ، چشم انداز گسترده تری می بینیم.ویکتور هوگو

لطف زن مانند ماسه خطرناک است.ویکتور هوگو

هرچه خدایی نیست ، فرو ریختنی است.ویکتور هوگو

یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز میخواند برای اثبات خدا کافی است.ویکتور هوگو 

بزرگترین آزمون گیرنده ، خداست و کوچکترین آزمون دهنده ، بنده ی خدا.ویکتور هوگو

روزی جهانیان ،همه دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن روزی است که بدبختی و تیره روزی در گستره جهان یافت نخواهد شد.ویکتور هوگو

از لابه لای شدیدترین تاریکی ها ، نور راستی برافروخته می شود.ویکتور هوگو

آنچه میگویی بکن و آنچه میکنی بگو! ویکتور

لغزش انسان تدریجی است . بدیها در وجود ما ،پای حاضر و آماده و نامرئی دارند .حتی کسانی که از ما با ظاهر پاک و آراسته ، چنین ویژگیهایی دارند. ویکتور هوگو

اگر نمیخواهی تو را بیازمایند ، کار خود را درست انجام بده . ویکتور هوگو

هر زن پاکدامنی ،زیبا و دلپسند است. ویکتور هوگو

زندگانی گل است و عشق ، عسل آن. ویکتور هوگو

هر کس ارزش خود را خود تعیین میکند. ویکتور هوگو

اگر چشم و هم چشمی در زندگی بشر نبود ،نه نوآوری میشد نه کشفی.ویکتور هوگو

عشق ، زیبا و زشت نمیشناسد.ویکتور هوگو

 

اگر انسان بتواند رنج را نیز به مانند شهری ترک گوید،می تواند خوشبختی را از سر گیرد.ویکتور هوگو

ازدواج چیز شگفت آوری است،گاه شیران را روباه و گاه روبهان را شیر میکند.ویکتور هوگو

جان آدمی چه اندوهگین است ،هنگامی که اندوهش از عشق است.ویکتور هوگو

چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!ویکتور هوگو

بدون دادگری هیچگونه پیش داوری درست نیست.ویکتور هوگو

در نوشتن از آنچه دیگران نوشته اند ، نباید یاری خواست ،بلکه از جان و دل خویشتن است که باید یاری جست.ویکتور هوگو

به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق … چون تشنه عشق روزی سیراب می شود.ویکتور هوگو

مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظه ای می نشینید و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ،اما به آواز خواندن خود ادامه می دهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.ویکتور هوگو

بیش از آنکه خزان از راه برسد ، از هر بهار بهره مند شو .ویکتور هوگو

زندگی شما از زمانی آغاز میشود که افسار سرنوشت خویش را در دست گیرید.ویکتور هوگو ارسال نظر

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۷ ، ۲۳:۵۳
مسعود شهابی
جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ب.ظ

سخنان زیبایی گابریل گارسیا

کودکان
اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من میگذارد٬به هر کودکی دو بال هدیه می دادم٬رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

 کهنسالی
آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

عشق
اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من میگذارد٬ درسایه ‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسانها نشان می دادم که دراشتباهندکه گمان کنند وقتی پیرشدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

زندگی
اگر خداوند قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رویا می دیدم،چرا که می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشمهایمان را برهم می‌گذاریم٬ شصت ثانیه نور را ازکف می‌دهیم،

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

نفرت
خداوندا٬اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

عشق زندگی
خداوندا ٬اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم ٬ نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی‌آنکه به مردمانی که دوستشان دارم ٬نگویم که “عاشقتان هستم”

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

انسان مرگ
آه انسانها، من از شما بسی چیزها آموخته ام واما چه حاصل٬ که وقتی اینها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

انسان
دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیراست او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

زندگی خوشبختی 
آه انسانها، از شما چه بسیارچیزها که آموخته‌ام. من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند درقله کوه زندگی کنند٬بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

دوستی
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

اگر انطوری که میخواهی دوستت ندارد بدان معنی نیست که تو را با تمام وجود دوست ندارد.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

بدترین شکل دلتنگی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

تو در تمام دنیا یک نفری اما برای بعضی ها تمام دنیایی.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

امروز همان فردایی است که دیروز انتظارش را میکشیدی.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

بزرگترین حقیقت دنیا تنهاییست.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

همیشه قبل از عاشق شدن مطمئن باشید که او عاشق کسی نیست.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

هیچ انسانی نمیداند کدامین لحظه از زندگی اش خاطره میشود.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

خودت را به فردی بهتر تبدیل کن و خودت را بشناس قبل از اینکه دیگران تو را بشناسند.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

به گذشته ها غم مخور به چیزی که می آید لبخند بزن.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

شاید خدا خواسته که بسیاری از افراد نا مناسب را بشناسی و وقتی او را یافتی باید شکر گذار باشی.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

خودت را زیاده از حد تحت فشار قرار نده بهترین چیزها وقتی اتفاق میوفتند که انتظارش را نداری.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

ترسوی حقیقی از پرواز نمیترسد ،بلکه آن کس که با ترس پرواز را یاد میگیرد ، ترسو است .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

مرگ از پیری نمی آید ، بلکه با فراموشی می آید !

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدایی نکن.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

دوستت دارم نه بخاطر شخصیت تو، بلکه بخاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

انسانها همه میخواهند در قله کوه زندگی کنند ، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در دست خود نگاهی انداخته باشند.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

 خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی، قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

۱۰ درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و ۹۰ درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

انسان تا وقتی فکر می کند نارس است به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

 هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین لیاقتی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود .

 

جملات آموزنده, سخنان گابریل گارسیا

سخنان زیبا و آموزنده

 

همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ،با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۷ ، ۲۰:۳۵
مسعود شهابی
پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۴ ب.ظ

سخنان ناب و پر معنای زندگی

 روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست،

پس برخیز تا چنین مردمی بگریند ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند

مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

نصف اشباهاتمان ناشی از این است که

وقتی باید فکر کنیم، احساس می کنیم

و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می کنیم

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست

بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که

"ای کاش"

تکیه کلام پیریت نشود

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

چه داروی تلخی است وفاداری به خائن،

صداقت با دروغگو،

و مهربانی با سنگدل ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست،

مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اگر حق با شماست، خشمگین شدن نیازی نیست

و اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها،

اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

فریب مشابهت روز و شب*ها را نخوریم

امروز، دیروز نیست

و فردا امروز نمی*شود ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود

به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور

و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

برای دوست داشتن وقت لازم است،

اما برای نفرت

گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

گاه در زندگی، موقعیت هایی پیش میآید که انسان

باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد

اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوری؟"

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی،

بدان که زندگی می کنی ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

هیچ انتظاری از کسی ندارم!

و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !

مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛

یکی در آسمان و یکی در قلب ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا

زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند

امـا آنچه خوب است همیشه زیباست ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

هیچ وقت رازت رو به کسی نگو؛

وقتی خودت نمیتونی حفظش کنی،

چطور انتظار داری کس دیگه ای برات راز نگه داره؟

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

هیچ انسانی دوست نداره بمیره !

اما همه آرزو میکنن برن به بهشت.

اما، یادمون میره که برای رفتن به بهشت اول باید مرد ...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

از 3 نفر هرگز متنفر نباش :

فروردینی ها، مهری*ها، اسفندی ها

چـون بهتـرین هستند


سه نفر را هرگز نرنجون :

اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها

چـون صادق هستند


سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :

شهریوری* ها، آذری* ها، آبانی ها

چـون به درد دلت گوش میدهند


سه نفر رو هرگز از دست نده :

مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها

چـون دوست ِ واقعی هستند

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می ‏شوند؛

پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،

بدان که خدا می‏ خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

نتیجه زندگی، چیزهایی نیست که جمع میکنیم

بلکه قلبهایی است که جذب میکنیم

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛

بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !

بعد از چند روز به دوستی

بعد از چند ماه به همکاری

بعد از چند سال به همسایه ای ...

اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !

دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.

او که یگانه است و شایسته ...


۰ نظر ۰۸ آذر ۹۷ ، ۲۱:۲۴
مسعود شهابی
پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۱۲ ب.ظ

جملات فلسفی و زیبای بزرگان


بیشتر مردم منتظر فرا رسیدن سال نو هستند

تا دوباره به عادت های کهنه مشغول شوند .

(پائولو کوئلیو)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 

 

بخشودن کسی که به تو بدی کرده

تغییر گذشته نیست ، تغییر آینده است

(گاندی)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

در جهان تنها دو گروه از مردم هستند که هرگز تغییر نمی‌یابند :

برترین خردمندان و پست‌ترین بی‌خردان !

ارنست همینگوی

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

ما همیشه

یا جای درست بودیم در زمان غلط

یا جای غلط بودیم در زمان درست

و همیشه ، همینگونه همدیگر را از دست داده ایم . . .

(مون پالاس پل استر)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

عامل کلیدی تمام موفقیتها “عمل کردن” است . . .

(پابلو پیکاسو)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﮐﯿﻨﻪ ﻭﺭﺯﯼ ﮐﻨﺪ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﻫﻢ

ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﻔﯿﺎﻧﻪ ﺗﺤﻘﯿﺮﻡ ﮐﻨﺪ . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

قدرت ، جاذبه مرد و جاذبه ، قدرت زن است !

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

چیزی بدتر از آن نیست که شخصی به هنگام بدبختی

روزگار خوشی را به یاد بیاورد . . .

(ژان کریستف – رومن رولان)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

وقتی انسان آنقدر ثروتمند شد که بتواند هر چه دلش می‌خواهد بخرد

می‌بیند معده‌اش بیمار است و همه چیز را هضم نمی‌کند . . .

(شاتو بریان)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﯿد

در بهترین حالت ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩﺍﯾﺪ

ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﯿﺪ

ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﺴﻞ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩﺍید . . .

(بریگم یانگ)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

انسان تا وقتی فکر میکند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می‌دهد

و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است دچار آفت می‌شود . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

شادی را ” تقسیم” خوبی را “تفهیم” و عشق را “تقدیم” کن . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

نه آن باش که از تو سیر شوند

نه آن باش که بر تو شیر شوند . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

در قبول دست های مهربان تردید نکنید

گاهی همین دست ها تا آخر عمر برایتان گرم می‌مانند . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

چیزی که سرنوشت انسان را می سازد

“استعدادهایش” نیست

“انتخابهایش” است . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

خوابیدن با علم و یقین به مراتب بهتر از عبادت با شک و تردید است . . .

(حضرت علی (ع))

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

حسرت واقعی را آن روزی میخوری

که میبینى به اندازه سن و سالت زندگى نکرده ای . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

یک گرم عمل از یک تن نظریه با ارزش است . . .

(فردیش انگلس)

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

وقتی قدرت انتقام را داری

“گذشت” بالاترین درجه عقل توست

و “انتقام” اولین نشانه ضعفت . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

کسی که اعتقاد دارد دیگران باید مشکلاتش را حل کنند

همانند کسی است که برای گذر از رودخانه منتظر است تا آب آن خشک شود . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

زندگی ، اتفاقِ نادریست که برای بعضی از زنده ها می افتد . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

یک قاصدک کوچک صلح هم اگر باشید

ماموریتتان ارزشمدنتر از یک سفیر کبیر جنگ است . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

قهر که می کنید مراقب فاصله ها باشید

بعضی ها همین حوالی منتظر جای خالی برای نشستن می‌گردند . . .

 

◊◊◊◊◊◊◊ جملات فلسفی و زیبای بزرگان ◊◊◊◊◊◊◊ 


 

پسرم می‌پرسد :

چرا باید ریاضی بخوانم ؟

دلم می‌خواهد بگویم لازم نیست

بی‌ خواندن هم خواهی دانسـت دو تکه نان

بیش از یک تکه است . . .

(برتوت برشت)


۰ نظر ۰۸ آذر ۹۷ ، ۲۱:۱۲
مسعود شهابی
پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۴ ب.ظ

جملات زیبایی هیلتر

بهترین وسیله برای شکست یک ملت ناتوان ساختن انرژی و اراده معنوی است .

**********************

اگر اقدامی با شکست و دلسردی روبرو شد نباید دست از تلاش و کوشش برداشت و امید پیروزی را از دست داد .

**********************

تجربه نشان داده است هرگونه عقیده که با مخالفت سخت روبرو شود، هواخواه بیشتری پیدا می کند و گاهی شکنجه و آزار شدن طرفدارانش در پیشرفت آن مؤثر است و بر تعداد طرفداران آن افزوده می گردد .

**********************

وقت برنده مشو، ناز به توضح ندار! وقت م باز چیزی برای توضیح دادن نداری!

**********************

کسی که بتواند میل و هوس شهواتی خود را مهار کند موجود با اراده ای است .

**********************

کسی که با تخیلات پریشان از مشکلات برای خود کوهی می سازد و هر چیز را دشواری می داند واژگون شدن او حتمی است .

**********************

هرجا ایمان کامل باشد اراده قوی هم وجود خواهد داشت مردان بی اراده کسانی هستند که به هیچ چیز ایمان ندارند .

**********************

کسی که میخواهد زنده بماند باید مبارزه کند و کسی که دست از مبارزه بردارد آن هم در جهانی که هستی آن وابسته به مبارزه کردن است لایق زنده ماندن نیست .

**********************

حقیقت همان دروغی است که بارها و بارها تکرار شده است .

**********************

تعلیم و تربیت یکی از اساس کشور است و مغز های جوان نبایستی از دانش ها و معلوماتی انباشه شود که هشتاد درصد برای آن ها غیر ضروری است و در نتیجه ممکن است پس از چند سال آن ها را به کلی فراموش کنند .

**********************

از درس تاریخ آنچه در خاطرات جوانان باقی می ماند غیر از یک مشت اطلاعات بی فایده مانند تاریخ تولد چند سردار یا پادشاه چیز دیگری نبوده و سایر قسمت های مهم آن به کلی از یاد رفته و یا از ان نتیجه کلی نگرفته اند .

**********************

شما یک عمر بر سر کودک بزنید و از رشد و تکامل او جلوگیری کنید معلوم است که چنین موجود سر خورده در خود آن نیرو را نخواهد یافت که با استفاده از منابع طبیعی فکر و اندیشه را در خود تقویت نماید .

**********************

وقتی یک ملت برای فرهنگ و نژاد و ملیت خویش ارزشی قائل نشد و حقی را که طبیعت برای نگاهداری نژاد پاکش به او ارزانی داشته بود پایمال ساخت و به بیگانگان روی آورد و تسلیم شد دیگر حق ندارد از شکست و بدبختی سیاسی که خودش باعث آن شده است شکایت کند .

**********************

یهودیان پایه های هنر و ادبیات کشور های دیگر را سست می کنند احساسات مردم را فریب می دهند و تمام افکار درست و محکم را در هم فرو ریخته و مردم را از راه راست منحرف می سازند .

**********************

چیزی که باعث قدرت و بزرگی نژاد آریا شد فقط غرایز معنوی نبود بلکه توجه و علاقه ی او برای تشکیل سازمان های بزرگتر باعث پیشرفت این قوم شده است و آن ها از روز اول خود را عادت دادند که برای تامین مایحتاج زندگی خود و دیگران زحمت بکشند و از این راه سازمان وسیع تری ایجاد کردند .

**********************

بعضی حقایق به طوری پنهان شده اند که اگر کسی به خوبی دقت نکند آن را نمی شناسد ولی غالباْ اتفاق می افتد که این حقایق روشن را افراد عادی نمی بینند یا لااقل نمی توانند بد و خوب خویش را تشخیص دهند .

**********************

اگر بخواهیم عالم هستی را به سه قسمت نمایند: قسمتی که تمدن انسانی را خلق کرده و گروهی که آن را نگاهداری نموده و دسته ای که آن را از بین برده اند بدون هیچ تردید نژاد اریاها جزء گروه اول قرار خواهند گرفت .

**********************

کسی که با تخیلات پریشان از مشکلات برای خود کوهی می سازد و هر چیز
را دشواری می داند واژگون شدن او حتمی است

**********************

عظمت یک ملت وابسته به اجرای این برنامه است جمع کردن مغز های
متفکر و با استعداد برای فعالیت های انسانی و آن ها را در خدمت اجتماع
قرار دادن وظیفه اصلی و مهم کارکنان دولت است

**********************

یک مخترع نباید برای اختراعی که کرده بزرگ و عظیم جلوه کند بلکه عظمت
او مربوط به خدمتی است که برای ملت خود انجام داده است

**********************

یک مرد دهقان گاهی از اوقات از جوانی که در خانواده بزرگ تربیت شده و
تمام تعلیمات عمومی را فرا گرفته است از لحاظ لیاقت و استعداد می تواند
برتر و شایسته تر باشد

**********************

یک دولت می تواند وقتی ایده ال ملت باشد که نه فقط بتواند شرایط زندگی
ملت را تامین نماید بلکه قادر باشد سطح فکر ملت را برای تقویت پایه های
استقلال خود تقویت نماید

**********************

دولت به معنی ملت و اگر دولت از ملت نباشد دولت زوال پذیر است

**********************

شما یک عمر بر سر کودک خود بزنید و از رشد و تکامل او جلوگیری کنید
معلوم است که چنین موجود سر خورده در خود آن نیرو را نخواخد یافت که
با استفاده از منابع طبیعی فکر و اندیشه را در خود تقویت نماید

**********************

تعلیم و تربیت یکی از اساس کشور است و مغز هی جوان نبایستی از دانش
ها و معلوماتی انباشته شود که هشتاد درصد برای آن ها غیر ضروری است
و در نتیجه ممکن است پس از چند سال به کلی فراموش میکند

**********************

اگر ملتی اراده داشته باشد در هر کاری پیروز خواهد شد

۱ نظر ۰۸ آذر ۹۷ ، ۲۰:۳۴
مسعود شهابی
چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

داستانی زیبا از بخشندگی کوروش کبیر




 
روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم "ارتب" خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند ...

هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد "بعل" خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.

در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، "ارتب" تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!

در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.

در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند...

کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد. کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟

 ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم!

کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواسته سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی. ارتب گفت همین طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.

ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟ کوروش گفت : نه. ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید. کوروش گفت همین طور است. ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.

ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم. کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند.

از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد. در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت : بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.

کوروش بزرگ یا کوروش کبیر(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی پادشاهی انسان دوست بود و از صفات و خدمات او بخشندگی‌، بنیان گذاری حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و... شناخته شده‌ است.

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۷ ، ۲۲:۲۲
مسعود شهابی
چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۲ ب.ظ

جملات زیبای کورش کبیر




 

انان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا در قلب دیگران جای دارند را هرگز هراسی از فراموشی نیست چرا که جاودانند

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت و کسب افتخار ایران زمین مغلوب شده باشم

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

همیشه با هم یکدل و صمیمی بمانید تا اتحادتان موید و پایدار بماند

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

حرمت قانون را بر خود واجب شمارید و خصایل و سنن قدیمی را گرامی بدارید

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

هر برادری که از منافع برادر خود مانند نفع خویش حمایت کرد به کار خود سامان داده است

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

به احترام روح من که باقی و ناظر بر احوال شماست به انچه دستور میدهم عمل کنید

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند…

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .

* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *

دشوارترین قدم، همان قدم اول است .

۱ نظر ۰۷ آذر ۹۷ ، ۲۲:۰۲
مسعود شهابی
يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۲۵ ب.ظ

زندگی نامه ای کورش کبیر

 
وصیت نامه کوروش کبیر

زندگینامه کوروش کبیر
مجموعه: تاریخ و تمدن





زندگینامه کوروش کبیر
● از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر
دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

● نخستین نبرد کوروش
میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

● نبرد سارد
سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.

فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :

« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»
این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.

با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.

پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.

به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.

کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.
بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند - به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.

در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.

بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ،‌ پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:

« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :

من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »

و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:

” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :

« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »

این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.
هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .

ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .

پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.

دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.


از گفته های هرودت روشن می شود که دریانها هم همبستگی با شش شهر دریانی داشتند ولی بعدها هالی کارناس را باری اینکه یک ی از اهالی آن بر خلاف عادت قدیم رفتار کرد ، از پیمان بیرون کردند. الیانها همبستگی از دوازده شهر داشتند ولی ازمیر را ینانها از آنها جدا کردند و یازده شهر دیگر در همبستگی الیانی بازماند. زمینها الیانی پربارتر از زمینهای ینانی بود ولی از حیث خوبی آب و هوا با شهرهای ینانی برابری نمی کرد.

از گفته های هرودوت چنین برمی آید که این مستعمرات را سه قوم یونانی بنا کدره بودند و بین تمام آنها همراهی و هم پیمانی نبود. زیرا هر یک از همبسته های کوچک برپا کرده با هم هم چشمی و کشمکش داشتند.

پس از آن تاریخ نگار نامبرده می گوید : ینانها و الیانها نماینده ای نزد کوروش فرستاده و درخاست کردند که کوروش با آنها مانند پادشاه لید ی رفتار کند یعنی به کارهای درونی آنها دخالت نکند وهمان امتیازات را بشناسد. کوروش پاسخی یکراست به آنها نداده و این مثل را آورد : « زنی به دریا نزدیک شده و دید که ماهیهای قشنگی در آب شنا می کنند. پیش خود گفت : اگر من نی بزنم آشکارا این ماهیها به خشکی درآیند . بعد نشست و هر چند که نی زد چشمداشت او برآورده نشد. پس توری برداشت و به دریا افکند و شمار زیادی از ماهیان به دام افتادند. وقتی که ماهی ها در تور به بالا و پایین می جستند ، نی زن حال آنها را دید و گفت : حالا دیگر بیهوده می رقصید! می بایست وقتی برایتان نی میزدم می رقصیدید. »

هرودوت این گفته را چنین تعبیر می کند : کوروش خواست با این مثل آنها بدانند که موقع را از دست داده اند، چه وقتی که پیش از به دست آوردن سارد به آنها پیشنهاد همبستگی شده بود و آنها رد کرده بودند. از میان مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی ملیطه قرارداد کرزوس را تازه کرد و و نمایندگان دیگر شهرها را نپذیرفت. نمایندگان به شهرهای خود بازگشتند و پاسخ کوروش را رسانیدند . سپس از تمام شهرهای یونانی آسیای کوچک نمایندگانی برگزیده شدند که در پانیونیوم گرد آمده و در برابر کوروش همبسته شوند.

نمایندگان شهرهایی چون کل فن ، افس ، فوسه ، پری ین ، لبدس ، تئوس ، اریتر و دیگران در اینجا گرد آمده بودند . شهر ملیطه چون به مقصود خویش رسیده بود در این گروه شرکت نکرد. جزیره ی سامس و خیوس هم شرکت نکردند به این امید که کوروش چون نیروی دریایی نیرومندی ندارد کاری با آنها نخواهد داشت. ولی دیگر شهرها با وجود اختلافاتی که با یکدیگر داشتند ، از جهت خطر مشترکی که احساس می کردند در این گردهمآیی حضور یافتند.

الیانها گفتند هر چه ینانها بکنند ما هم خواهیم کرد. دریانها از جهت آنکه از شهرهای کارناس که دریانی بود نماینده ای پذیرفته نشده بود ، از شرکت در عملیات خودداری کردند. چون جزایر یونانی هم حاضر نشدند در این گردهمآیی شرکت کنند ، ینانها و االیانها قرار گذاتند نماینده ای به اسپارت گسیل کنند و از آن دولت یاری جویند.

با این هدف پی تر موس نامی از اهای فوسه که سخنران و سخندان بود با انبوهی از هدایا به نزد اولیای دولت اسپارت فرستاده شد. ولی اسپارتی ها جواب درستی به وی ندادند و تنها وعده کردند که گروهی را خواهند فرستاد تا اوضاع منطقه را بازبینی کنند. بدین منظور یک کشتس اسپارتی پنجاه پارویی رهسپار فوسیه شد و در آنجا نمایندگان اسپارت ، فردی به نام لاکریناس را برگزیدند و برای مذاکره با کوروش روانه ی سارد کردند. او به شاه گفت : بر حذر باشید از اینکه مستعمرات یونانی را آزار کنید ، زیرا اسپارت چنین رفتاری را نخواهد پذیرفت.

کوروش از یونانیهایی که در رکاب وی بودند پرسید : مگر این لاسدمونیها کیستند و عده شان چقدر است که اینگونه سخن می گویند؟ پس از آنکه یونانیها این مردم به کوروش شناساندند ، کوروش رو به نماینده کرد و گفت : من از مردمی که در شهرهایشان جای ویژه ای دارند که در آنجا گرد هم می آیند و با سوگند دروغ و نیرنگ یکدیگر را فریب می دهند هراسی ندارم. اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به جای دخالت در کار ینانیها از کارهای خودشان سخن بگویند.

نماینده ی اسپارت پس از شنیدن پاسخ کوروش به کشور خویش بازگشته به پادشاه اسپارت ( آناک ساندریس ، آریستون ) پاسخ کوروش را رسانید. انها هم پاسخ را به مردم رسانیدند و مسئله ی کمک گرفتن یونانیهای آسیای صغیر از اسپارتیها به همین جا ختم شد.

هرودوت می گوید بیم دادن کوروش به همه ی یونانیها بود ، چه هر شهر یونانی میدانی دارد و مردم برای داد و ستد در آنجا گرد می آیند ولی در پارس چنین میدانهایی وجود ندارد. نتیجه ای که تاریخنگار یاد شده می گیرد درست نیست زیرا مقصود کوروش روش حکومت آنها بوده است . یونانیهایی که از ملتزمین کوروش بودند او را از روش حکومت اسپارت آگاه کرده و گفتند مردم در جایی میدان مانند گرد آمده و در کارها سخن می گویند و هر یک از سخنوران می خواهند باور خود را به مردم بپذیرانند.

آشکار است که ککوروش از روش چنین حکومتی خوشش نیامده و آن پاسخ را داده است . خلاف این فرض طبیعی نیست. زیرا وقتی که می خواهند مردمی را بشناسانند روش حکومت آن را کنار نمی گذارند تا از میدان داد و ستد سخن بگویند. بنابرین از این پاسخ نمی توان داوری کرد که میدان خرید و فروش در پارس پیدایی نداشته است به عکس چون داد و ستد در آن زمان بیشتر با تبدیل جنس به جنس می شد و مغازه یا حجره برای اینگونه داد وستد تنگ بود ، پس این میدانها بوده است. به هر حال اگر هم نبوده مقصود کوروش روش حکومت اسپارتیها بود نه میدان داد و ستد آنها.

کوروش در این هنگام به کارهایی که در خاور داشت بیش از کارهای باختر اهمیت داد. یک تن از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را برگزید و به حکومت این کشور گماشت . ترتیبات آن را با حوالی که در زمان آزادی داشت باقی گذاشت و پس از آن با کرزوس راهی ایران شد.

هرودوت می گوید دلیل برگزیدن یک تن لیدیایی به فرمانروایی این کشور این بود که کوروش ترتیب ایران را در دید آورد ، چون در ایران رسم بر این بود که وقتی کشوری را می گرفتند از خانواده فرمانروایان یا نجبای آن کشور کسی را به فرمانروایی آن بر می گزیدند. ولی دیری نپایید که کورش دانست که این ترتیب سازگار اوضاع آسیای پایینی نیست.

توضیح آنکه پاکتیاس همین که کورش را دور دید وعوی آزاد شدن لیدیه کرد و چون کورش گنجینه را به او سپرده بود با آن پول مردم کناره را با خود همراه کرد و سپاهی ترتیب داد بعد به سارد شتافته و فرمانروای ایرانی را در ارگ پیرامون گرفت. این خبر در راه به کورش رسید و او چنانکه هرودت می گوید از کرزوس پرید سرانجام این کار چیست ؟ چنیین به نظر می آید که مردم لیدی هم برای خودشان و هم برای من دردسر درست می کنند. آیا بهتر نیست که لیدیها را برده کنم ؟ کرزوس در پاسخ گفت خشمگین نشو ، لیدها نه از بابت گذشته گناهی دارند و نه از جهت حا ل . گذشته ها به گردن من بود و حال گناه از پاکتیاس است که باید تنبیه شود.

از گناه لیدیها بگذر و برای اینکه بعدها شورش نکنند نماینده ای به سارد فرست و فرمان بده که لیدیها اسلحه برندارند ، در زیر ردا قبایی بپوشند و کفشاهی بلند به پا کنند و کودکان خویش را به نواختن آلات موسیقی و بازرگانی وادارند. به زودی خواهی دید که مردان لیدی زنانی خواهند بود و اندیشه تو از شورش آنها راحت خواهد شد. والبته کورش هرگز به این توصیه های رهبری که برای زن کردن مردان کشورش نقشه می کشید اهمیت نداد. مازارس سردار ایرانی برای سرکوب شورش پاکتیاس به سارد فرستاده شد.

با ورود مازارس به شهر سارد ، پاکتیاس شهر را رها کرد و به کوم ( = کیمه ، مستعمره ی یونانی ) گریخت. مازارس به اهالی کوم پیغام داد که باید پاکتیاس را تسلیم کنند. اهالی کوم از یک سو نمی خواستند با پارسیان وارد جنگ شوند و از سوی دیگر راضی نبودند کسی را که به آنها پناه آورده است تسلیم پارسیان کنند، لذا از پاکتیاس خواستند تا از شهر آنها بیرون رود و به ملیطه بگریزد. به خواست اهالی کوم ، پاکتیاس به ملیطه رفت ولی از بخت بد شهری که به آن پناه آورده بود مردمی داشت بازرگان و پرستنده ی پول ! آنها راضی شدند در ازای دریافت وجهی پاکتیاس را تسلیم کنند ولی پاکتیاس بوسیله ی یک کشتی که از کوم آمده بود به جزیره ی خیوس فرار کرد اما این پایان بدبیاری های او نبود.

اهالی این جزیره خواهان ناحیه ای به نام آتارنی بودند که در برابر خیوس واقع بود و به مازارس گفتند که اگر آن ناحیه را به ما دهی پاکتیاس را به تو می سپاریم. مازارس چنین کرد و مردم خیوس پاکتیاس را آوردند و تحویل سپاهیان پارس دادند. سپس مازارس حکم مرگ پاکتیاس را صادر نمود و بدینگونه فرماندار شورشی لیدیه مجازات شد.

در پی این حادثه ، کورش تصمیم گرفت برای دفع خطرات احتمالی مستعمرات یونانی آسیای صغیر را نیز تسخیر نماید. لذا مازارس را به مطیع کردن این مستعمرات گماشت. نخستین شهری که فرو پاشید پری ین بود. پس از آن دشت مه آندر و کشورهای ماگنزی نیز سر به فرمان پارسیان فرود آوردند. در این هنگام مازارس از دنیا رفت و هارپاگ مادی جانشین او شد. هارپاگ بلافاصله شهر فوسه را پیرامون گرفت و به اهالی آن یک اولتیماتوم بیست و چهار ساعته داد که بجنگند یا تسلیم شوند.
مردم فوسه که دریانوردان زبردستی بودند و کشتی های فراوانی داشتند ، از این مهلت یک شبانه روزی سود بردند و شبانه سوار بر کشتی های خود شهر را ترک کردند. با پایان یافتن زمان تعیین شده ، سپاهیان پارسی به شهر درآمدند و شهر خالی از سکنه ی فوسه را بدست گرفتند. مردم فوسه سوار بر کشتی های خود به جزیره ی خیوس گریختند ولی خیوسی ها آنها را نپذیرفتند و به آنان جا ندادند. سپس فراریان فوسه تصمیم گرفتند به کرس کوچ کنند ولی پیش از آن خواستند به شهر خود باز گردند و از پارسیان انتقام بگیرند.

با این هدف به فوسه برگشته و در نزدیکی آن شهر شماری از پارسیان را کشتند. بسیاری از اهالی فوسه ( تقریبا نیمی از آنها ) با دیدن دوباره ی موطن خود هوس کوچ را از سر پراندند و با استفاده از عفوی که هارپاگ اعلام کرد، در ازای پذیرفتن فرمانبرداری از پارسیان به خانه هایشان بازگشتند. و اما نیم دیگر مردم فوسه به آلالیا در کرس رفتند و چون به راه زنی در دریاها پرداختند ، دولت قرتاجنه با آنان نبرد کرد و شمار زیادی از آنان را از پای درآورد و بازمانده ی آنها از جایی به جای دیگر رفتند تا به ولیا در خلیج پولیکاسترو رسیده و در آنجا ساکن شدند.

پس از آن لشکر پارس آهنگ تسخیر تئوس کرد. تئوس یکی از زیباترین شهرهای ایونیه بود که سه هزار سال پیش از این بوسیله ی مهاجرانی که از بخش پرتانیه ی آتن به آنجا آمده بودند بنا شده بود. اهالی تئوس نیز به سان مردم فوسه رفتار کردند . یعنی پیش از رسیدن پارسیان ، شهر را تخلیه نموده و به آبدر گریختند و در همانجا ساکن شدند. و اما سایر شهرهای ایونیه چون دریانها و اُاِلیانها راه مردم تئوس و فوسه را نرفتند. آنها با پارسیان پیمان بستند و با پذیرش حکومت آنان در شهر و دیار خود ماندند و به زندگی آرام خود ادامه دادند. از آن پس هارپاگ به جنگ با کاریها ، کیلیکها و پداسیها پرداخت و اندک اندک تمام نواحی آسیای صغیر به فرمان ایرانیان درآمد.

● نبرد بابل
نبرد بابل را از بسیاری جهات می توان مهترین حادثه در دوران زندگی کوروش و حتی در تمامی طول دوران باستان دانست ؛ چه از نظر عظمت و نفوذناپذیری رویایی استحکامات بابل که تسخیر آن در خیال مردمان آن دوران نیز نمی گنجید و چه از جهت رفتار جوانمردانه و انسانی کوروش کبیر با مردم مغلوب آن شهر و یهودیانی که در بند داشتند که او را شایسته ی عنوان « پایه گذار حقوق بشر » کرده است. به واقع می توان گفت که کوروش هرآنچه از مردی و مردمی و از سیاست و کیاست داشت در بابل بروز داده است. نظر به اهمیت این نبرد بد نیست قبل از توصیف آن کمی با شهر بابل و مردوک – خدای خدایان آن - آشنا گردیم ؛
شهری که ما آن را به پیروی از یونانیان « بابل » می نامیم در زبان سومری « کادین گیر » و در زبان اکدی « باب ایلانی » نامیده می شود که این هر دو به معنای « دروازه ی خدایان » می باشند. ناگفته پیداست که مردم چنین شهری تا چه اندازه می بایست به اصول مذهبی و خدایان خود پایبند بوده باشند.

● حمورابی
هنگامی که حمورابی تکیه بر تخت سلطنت بابل می زد کشوری به نسبت کوچک را از پدرش ( سین – موبعلیت ) به ارث بده بود که تقریباً هشتاد مایل درازا و بیست مایل پهنا داشت وحدود آن از سیپار تا مرد ( از فلوجه تا دیوانیه ی کنونی ) گسترده بود. در آن زمان پادشاهی های به مراتب بزرگتر وقدرتمندتری کشور بابل را پیرامون گرفته بودند. سرتاسر جنوب تحت سلطه ی " ریم سین " ( پادشاه لارسا ) بود ؛ در شمال سه کشور ماری ، اکلاتوم و آشور در دست " شمشی عداد " و پسرانش بود و در شرق " ددوشه " ( متحد عیلامیان ) بر اشنونه حکم می راند.

پادشاه حمورابی اگر چه همچون پدرانش از همان نخستین روزهای سلطنت مشتاق گسترش مرزهای کشورش بود ، لیکن با نظر به قدرت همسایگان مقتدر خویش ، پنج سال درنگ کرد و چون پایه های قدرتش را مستحکم یافت از سه سو به کشورهای همسایه حمله ور گشت ؛ ایسین را تصرف کرد و در امتداد فرات به سوی جنوب تا اوروک پیش رفت.
در اموتبال بین دجله و جبال زاگرس جنگید و آن ناحیه را متصرف شد و سرانجام در سال یازدهم از سلطنت خود توانست پیکوم را به اشغال درآورد. از آن پس بیست سال از سلطنت خود را صرف ترمیم معابد و تقویت استحکامات شهرهای تصرف شده کرد . در بیست و نهمین سال از پادشاهی حمورابی ، کشور بابل هدف تهاجم مشترک ائتلافی متشکل از عیلامیان ، گوتیان ، سوباریان ( آشوریان ) و اشنونه قرار می گیرد که با دفاع ارتش حمورابی این تهاجم ناکام می ماند. سال بعد حمورابی در تهاجمی شهر لارسا را متصرف می شود.

در سال سی و یکم همان دشمنان قدیمی دوباره متحد می شوند و به سوی بابل لشکر می کشند. اینبار حمورابی نه تنها تمامی سپاهیان انان را تار و مار می کند که تا نزدیکی مرزهای سوبارتو تیز پیش روی کرده ، تمامی بین النهرین جنوبی و مرکزی را متصرف می شود و سرانجام در سال های سی و ششم و سی و هشتم از سلطنت خود موفق می شود به سلطه ی آشور بر بین النهرین شمالی پایان دهد و تمامی مردم بین النهرین را بصورت یک ملت واحد تحت سلطه ی خود در آورد.

برای اداره ی چنین کشوری که ملت ها و نژادها و مذاهب گوناگون را در بر می گرفت ، حمورابی دست به یک سری اصلاحات اداری ، اجتماعی و مذهبی زد و آنها را تحت یک « مجموعه ی قوانین » مدٌون کرد. اگرچه با بدست آمدن قوانین قدیمی تر از پادشاهانی چون « اور – نمو » و « لیپیت – عشتر » دیگر نمی توان حمورابی را « نخستین قانونگزار تاریخ » نامید ولی هنوز هم می توان او را به عنوان یک پادشاه قانونمدار و عادل ستود. برای رفع اختلافات مذهبی و نیز برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت خود و بازماندگانش ، حمورابی در این قانون ، مردوک خدای بابل را که تا آن مان یک خدای درجه سوم بود در راس خدایان دیگر قرار داد و البته با نهایت زیرکی مدعی شد که این مقامی است که از سوی « آنو » و « انلیل » به مردوک تفویض شده است. کاهنان سراسر کشور به امر شاه تقدم و تاخر خدایان را تغییر دادند و قصه ی آفرینش را از نو نوشتند تا نقش اصلی را به مردوک واگذارند.

● بختنصر
پادشاهان پس از حمورابی به علت فساد اخلاقی و مالی خود و درباریانشان هرگز نتوانستند عزت و شوکت کشور خود را آنگونه که حمورابی برایشان به ارث گذاشته بود حفظ کنند تا آنکه پس از گذشت سالیان دراز و در دوران حکومت « بختنصر » کشور بابل دیگر بار عظمت و اقتدار خود را بازیافت و تبدیل به بزرگترین و زیباترین شهر آن دوران شد. ولی این بار چیزی در این عظمت بود که آنرا از عظمتی که این کشور در دوران حمورابی داشت متمایز می ساخت ؛ نام بابل دیگر با نام یک پادشاه قانونگذار و عادل درنیامیخته بود ؛ مردم کشورهای دیگر با شنیدن این نام ، تصویر یک پادشاه خونخوار ، خشن و بی رحم را در ذهن مجسم می کردند ، تصویری که براستی شایسته ی بختنصر بود.

در همین زمان بود که یهودیان کشور یهودا از دادن خراج امتناع کردند و سر به شورش برداشتند. بختنصر با سپاه بی کران خود به آنان حمله ور شد ، اورشلیم را آتش زد و مردم آن سرزمین را به اسارت به بابل برد. پادشاه یهودا در مقابل چشمانش دید که چگونه سربازان بختنصر ، پسرانش را می کشتند و پس از آن بختنصر با دستان خود ، چشم های او را از حدقه درآورد. در همین حال بابلیان ، دیوانه وار و مست از بوی خون ، زیباترین اسیران خود را بر می گزیدند تا زبانشان را از بیخ برکنند ، چشمانشان و امعاء و احشایشان را بیرون کشند و پوستشان را زنده زنده از تن جدا کنند ! اورشلیم دیگر وجود نداشت و از میان یهودیان ، آنانکه هنوز زنده بودند ، ناچار شدند که باقی عمر را در اسارت اهالی بابل سر کنند.

● نبونید
باری ، بختنصر با همه ی قدرتش در سال ٥٦١ پیش از میلاد از دنیا رفت و پس از او پسرش « آول مردوک » به سلطنت رسید. او بسیار ضعیف و ناتوان بود و پس از آنکه تنها دو سال سلطنت کرد بدست دسته ای شورشی که از شوهر خواهرش « نرگال سار اوسور » فرمان می گرفتند ، از تخت شاهی به زیر آمد. سلطنت نرگال سار اوسور نیز چندان به درازا نکشید زیرا او بیمار بود و بزودی در گذشت. پس از وی پسرش « لاباسی مردوک » شاه شد. او نیز چند ماهی بیش سلطنت نکرد و فرمانده ی یک گروه شورشی به نام « نبونید » در سال ۵۵۵ پیش از میلاد ( یعنی تنها پنج سال پیش از آنکه کوروش در ایران به پادشاهی برسد ) بر تخت وی تکیه زد.

نبونید در سال ۵۵۴ پیش از میلاد پس از برگزاری جشن سال نو به شهر صور می رود تا در آنجا هیرام – پسر ایتوبعل سوم و برادر مربعل - را به عنوان خدای آن شهر مستقر سازد. در سال ۵۵۳ پیش از میلاد ادومو و تایما را به تصرف در می آورد. نبونید با تصرف تایما رؤیای بختنصر را دنبال می کرد و می خواست که مرکز حکومت خود را به آنجا منتقل کند. شاید به این خاطر که می خواست از بابل در برابر حمله ی احتمالی مصریان حمایت کند. به هر روی ، او در سال ۵۴۸ پیش از میلاد درآنجا اقامت گزید و حکومت بابل را به پسرش « بالتازار » واگذاشت.

سالها بعد ، آنچه نبونید را وادار به بازگشت کرد ، شنیدن خبر عزیمت سپاه ایران به سوی بابل بود. با شنید ن این خبر ، نبونید به سرعت به بابل برگشت تا شهر را برای دفاع در برابر هجوم پارسیان مهیا سازد. وضع سوق الجیشی هیچ درخشان نبود. نبونید چون از سمت مشرق و از سمت شمال در محاصره افتاده بود راه گریزی بجز از سمت مغرب ، یعنی به سوی سوریه و مصر نداشت ؛ و تازه از آن طرف هم بجز احتمال شورش مردم سوریه و بجز وعده های بی پایه ی دوستی از جانب مصر چیزی عایدش نمی شد.

سلطان باستانشناس مذهبی که به حق از انتقال قدرت از دولت ماد به پارسیان هخامنشی نگران شده بود و می دانست که این انتقال قدرت موجودیت بابل را تهدید می کند کوشید تا همه ی فرماندهان لشکری را با نیروهای تحت فرمانشان گرد هم آورد و انگیزه ی جنبش ملی خاصی بشود که بتواند سدی خلل ناپذیر در برابر مهاجم اشغالگر ایجاد کند. لیکن کاهنان که مواظب اوضاع بودند سلطان را به باد ملامت می گرفتند از این که برای پرداختن به سوداگریهای بی قاعده و به انگیزه ی کنجکاوی های باستانشناسی اندک کفر آمیزش از رسیدگی به امور سیاسی و کشوری غافل مانده است .

آنان در ایفای وظایف مقدس خود اهانت دیده و جریحه دار شده بودند ، و هیچ در پی این نبودند که خشم و کینه ی خود را پنهان بدارند. بدین جهت اعتماد لازم به او نشان ندادند تا بتواند عوامل مقاومت در حد فراتر از کامل را به دور خود گرد آورد. بحران قدرت شوم و بدفرجام بود. در آن هنگام که بیگانه در مرزهای کشور توده می شد و کسی نمی توانست در تشخیص مقاصد او تردیدی به خود راه بدهد متصدیان مقامات روحانی فکری بجز این در سر نداشتند که ولو در صورت لزوم با حمایت دشمن هم که باشد امتیازات خود را برای همیشه حفظ کنند.

آنان بی آنکه اندک تردید یا وسواسی به خود راه بدهند حاضر بودند برای انتقام گرفتن از پادشاهی که مرتکب گناه دخالت در امور ایشان شده بود به میهن خویش هم خیانت بکنند. عامل دیگر بی نظمی داخلی ناشی از روش خصمانه ای بود که یهودیان بابل مصممانه در پیش گرفته بودند. وضع یهودیان در بابل براستی سخت و اسف انگیز بود. از آن جا که بر اثر پیشگویی های حزقیل و یرمیای نبی ، مشعر بر اینکه دوران اسارت ایشان به سر خواهد رسید و عصر نوینی همراه با عزت و سعادت برای اسرائیل پیش خواهد آمد ، یهودیان با نذر و نیاز تمام خواهان ظهور منجی آزادی بخش موعود بودند ، کسی که مقدر بود اورشلیم را به ایشان باز پس بدهد و برای ایشان کوروش همان منجی آزادی بخش بود.

کوروش از جانب خداوند لایزال مأموریت یافته بود که قوم یهود را از آن زندان زرین بیرون بکشد. حزقیل که به یک خانواده ی روحانی تعلق داشت و در سیر تبعید اول یهودیان به بابل آورده شده بود مبشر والای امیدواری ایان بود. او دومین پیشگویی است که به هر سو ندا در می دهد کوروش عامل خداوندی نجات همکیشانش خواهد بود.

در همه جا شایع می کند که کوروش شکست ناپذیر است. و اسرائیل رویای جاودانگی خود را دنبال می کند.« شاید هم دیدن پیشرفتهای سریع ایرانیان که در کار مطیع کردن همه ی کشورهای خاور نزدیک و گردآوردن همه ی آنها زیر لوای یک امپراتوری وسیع تر و با اداره شدنی بهتر از اداره ی همه ی کشورهای گذشته بود که به پیغمبر بنی اسرائیل الهام بخشیده بود دست خدایی در کار است. »

بدین گونه حزقیل که با شور و شوق تمام گناهان اورشلیم را برشمره بود ، اکنون با دادن وعده ی بازگشت به وطن به تبعیدیان ، آن هم در آتیه ای نزدیک ، روحیه ی ایشان را تقویت می کرد. و بدین گونه پس از اعلام سلطه ی آتی خداوند بر بابلی که آن همه خدا داشت و با طرح سازمان اقلیمی واهی که در آن روحانیون از قدرتی استبدادی برخوردار خواهند بود احساس تفوق جامعه ی اسیر یهودی را تقویت می کرد و از او می خواست که ویژگیهای نژادی خود را در محیط بیگانه سالم و دست نخورده نگاه دارد و خطر تحت تاثیر تمدن بابل قرار گرفتن و مشابه شدن با بابلیان را به ایشان گوشزد می کرد.


در مورد آنچه کوروش پس از فتح بابل انجام داده است ، سند ی به دست آمده که به استوانه ی کوروش معروف است. استوانه ی کوروش کبیر در خرابه های بابل پیدا شده و اصل آن در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود. این استوانه را باستانشناسی به نام هرمزد « رسام » در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا کرده است. بخش بزرگی از این استوانه اینک از بین رفته است ولی بخشی از آن که سالم مانده است سندی مهم و تاریخی است مبنی بر رفتار جوانمردانه ی کوروش کبیر با مردم شهر تسخیر شده ی بابل و نیز یهودیانی که در اسارت آنان بودند. گوینده ی خط های آغازین این نوشته نامعلوم است ولی از خط بیست به بعد را کوروش کبیر گفته است.

و اینک متن استوانه :
۱) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.
٢) شاه نواحی جهان.
۳) چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جای بزرگی ، ناتوانی برای پادشاهی کشورش معین شده بود.
۴) نبونید تندیس های کهن خدایان را از میان برد [ ...... ] و شبیه آنان را به جای آنان گذاشت.
۵) شبیه تندیسی از ( پرستشگاه ) ازاگیلا ساخت [ ...... ] برای « اور» و دیگر شهرها.
۶) آیین پرستشی که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستیزه گری می جست. همچنین با خصمانه ترین روش.
۷) قربانی روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانین ناروایی در شهرها وضع کرد و ستایش مردوک ، شاه خدایان را به کلی به فراموشی سپرد.
۸) او همواره به شهر وی بدی می کرد. هر روز به مردم خود آزار می رسانید. با اسارت ، بدون ملایمت همه را به نیستی کشاند.
۹) بر اثر دادخواهی آنان « الیل » خدا ( مردوک ) خشمگین گشت و او مرزهایشان. خدایانی که در میانشان زندگی می کردند ماوایشان را راه کردند.
۱۰) او ( مردوک ) در خشم خویش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنین گفتند : بشود که توجه وی به همه ی مردم که خانه هایشان ویران شده معطوف گردد.
۱۱) مردم سومر و اکد که شبیه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. این موجب همدردی او شد ، او به همه ی سرزمین ها نگریست.
۱٢) آنگاه وی جستجوکنان فرمانروای دادگری یافت ، کسی که آرزو شده ، کسی که وی دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانروای سراسر جهان ذکر کرد.
۱۳) سرزمین « گوتیان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پیش پای او به تعظیم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وی به دست او ( کوروش ) داده بود.
۱۴) با عدل و داد پذیرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتیبان مردم خویش ، کارهای پارسایانه و قلب شریف او را با شادی نگریست.
۱۵) به سوی بابل ، شهر خویش ، فرمان پیش روی داد و او را واداشت تا راه بابل در پیش گیرد. همچون یک دوست و یار در کنارش او را همراهی کرد.
۱۶) سپاه بی کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردنی نبود با سلاح های آماده در کنار هم پیش می رفتند.
۱۷) او ( پروردگار) گذاشت تا بی جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نیازی برهاند. او نبونید شاه را که وی را ستایش نمی کرد به دست او ( کوروش ) تسلیم کرد.
۱۸) مردم بابل ، همگی سراسر سرزمین سومر و اکد ، فرمانروایان و حاکمان پیش وی سر تعظیم فرود آوردند و شادمان از پادشاهی وی با چهره های درخشان به پایش بوسه زدند.
۱۹) خداوندگاری ( مردوک ) را که با یاریش مردگان به زندگی بازگشتند ، که همگی را از نیاز و رنج به دور داشت به خوبی ستایش کردند و یادش را گرامی داشتند.
٢۰) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمین سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ی جهان.
٢۱) پسر شاه بزرگ کمبوجیه ، شاه شهر انشان ، نوه ی شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبیره ی شاه بزرگ چیش پیش ، شاه انشان.
٢٢) از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل » و « نبو » گرامی می دارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبی شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم
٢۳) با خرسندی و شادمانی به کاخ فرمانروایان و تخت پادشاهی قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستایش او کوشیدم.
٢۴) سپاهیان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدید کننده ی دیگری پیدا شود.
٢۵) من در بابل و همه ی شهرهایش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هایشان مطابق خواست خدایان نبود کوشیدم [ ...... ] مانند یک یوغ که بر آنها روا نبود.
٢۶) من ویرانه هایشان را ترمیم کردم و دشواری های آنان را آسان کردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسایانه ی من خوشنود گشت.
٢۷) بر من ، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همه ی سپاهیان من
٢۸) او عنایت و برکتش را ارزانی داشت ، ما با شادمانی ستایش کردیم ، مقام والای ( الهی ) او را . همه ی پادشاهان بر تخت نشسته
٢۹) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از دریای زیرین تا دریای زبرین شهرهای مسکون و همه ی پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگی می کنند.
۳۰) باج های گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نینوا ، آشور و نیز شوش
۳۱) اکد ، اشنونه ، زمیان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمان های قدیم ساخته شده بود.
۳٢) خدایانی که در آنها زندگی می کردند ، من آنها را به جایگاه هایشان بازگردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم. من همه ی مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانیدم.
۳۳) همچنین خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به رغم خشم خدای خدایان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدای بزرگ
۳۴) در جایشان در منزلگاهی که شادی در آن هست بر پای دارند. بشود که همه ی خدایانی که من به شهرهایشان بازگردانده ام
۳۵) روزانه در پیشگاه « بعل » و « نبو » درازای زندگی مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آمیز برایم بیایند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش
۳۶) بشود که روزهای [ ...... ] من همه ی آنها را در جای با آرامش سکونت دادم.
۳۷) [ ...... ] برای قربانی ، اردکان و فربه کبوتران.
۳۸) [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانیدم.
۳۹) [ ...... ] و محل کارش را.
۴۰) [ ...... ] بابل.
۴۱) [ ...... ] ۴٢) [ ...... ] ۴۳) [ ...... ] ۴۴) [ ...... ] ۴۵) [ ...... ] تا ابدیت .

● شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه
در دنیای باستان رسم بر آن بود که چون قومی بر قوم دیگر فائق می آمدند ، قوم مغلوب ناچار می شدند که به دین مردم پیروز درآیند و از باورهای مذهبی خود دست بکشند. چه بسیار مردمی که به خاطر سر باز زدن از پذیرش دین بیگانه ، بدست اقوام پیروز تاریخ به خاک افتاده اند و چه بسیار معابدی که توسط فاتحان با خاک یکسان گشته اند. در چنین دنیایی بود که کوروش پرچم آزادی ادیان را برافراشت و مردم را ( از ایرانی و انیرانی و از بت پرست و خورشید پرست و یکتا پرست ) در انجام فرائض دینی خود آزاد گذاشت و حتی معابدی را که در جریان جنگهای مختلف آسیب دیده بودند از نو ساخت. بهترین نمونه های این جوانمردی را در جریان تسخیر بابل می بینیم.

در حالی که مردم بابل خود را برای دیدن صحنه های ویران شدن معابدشان به دست سپاهیان پارسی آماده می کردند ، کوروش در میان آنان حاضر شد و در مقابل چشمان حیرت زده ی آنان ، مردوک خدای خدایان بابل را به گرمی ستود و فرمان آزادی مذهبی را در سراسر کشور بابل صادر کرد. این فرمان از جمله شامل یهودیانی می شد که بختنصر همه چیزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله های آتش ویران کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکی پس از ورود به بابل ، کوروش به یهودیان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگی در اسارت و بندگی به فلسطین بازگردند و درآنجا به بازسازی اورشلیم بپردازند.

کوروش به خزانه دار خود « مهرداد » دستور داد تا هر چه از ظروف طلا و نقره و اسباب و اثاث مذهبی که در دوره ی بختنصر از معابد اورشلیم غارت شده و در معبد های بابل باقی مانده است را به یهودیان بازگرداند و او نیز همه ی آن اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس کوروش از مردمانی که یهودیان در میان آنان می زیستند خواست تا آذوقه و خواربار و مواد لازم برای سفر را برایشان فراهم آورند و آنان نیز چنین کردند. باری ! هزاران یهودی پس از صدور فرمان آزادیشان از جانب کوروش ، به سوی شهر و دیار خود روانه شدند و با کمک ایرانیان موفق شدند شهر خود را از نو بسازند و حیات ملی خود را احیا کنند.

به خاطر این محبت بزرگ و ستودنی ، از کوروش در کتاب های مقدس یهودیان به نیکی یاد شده است. این ستایش چنان است که تورات کوروش کبیر را « مسیح خدا » نامیده است. بدین صورت از دیر باز کودکان یهودی از همان نخستین روزهای زندگی خود از طریق کتب مذهبی با این ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگی و فتوت او را می ستایند. مسیحیان نیز که به گمان بسیاری پایه و شالوده ی دینشان ، تورات یهود است ، کوروش را فراوان احترام می کنند و مقامی بالاتر از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند. در قرآن مجید نیز چناکه به پیوست آمده است از کوروش کبیر ( یا همان ذوالقرنین ) به نیکی یاد شده و بدین ترتیب کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد ستایش پروردگار قرار گرفته است.

● درگذشت کوروش
مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که کوروش در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه کوروش رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند.

جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود - حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.


۰ نظر ۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۴:۲۵
مسعود شهابی